من به عنوان یکی از اعضای شرکت ویستاژ در جلسات مشاوره گروهی و جلسات تک به تک با بسیاری از مدیران اجرایی کار کرده ام. با آنکه این افراد صاحبان کسب و کار و رهبران شرکت ها هستند می توان در درجه اول آنان را انسان نامید.
مسائل متفاوتی که با آن رو به رو هستند آنها را به صورت شخصی و حرفه ای تحت تاثیر قرار می دهد. به عبارتی می توان گفت هر دو جنبه زندگی آن ها ذاتا به هم گره خورده است. درک این مسئله این اگاهی را ایجاد می کند که من چگونه با اعضا و مشتریان کار می کنم.
در دو گروهی که من در شرکت ویستاژ در نقش تسهیل گر عمل می کنم مجموعا با 30 رهبر بلند پرواز در حال کار کردن هستم.
وقتی به موانعی که آنها در راه دستیابی به موفقیت های بزرگشان فکر می کنم، به سه مانع بر می خورم: کمبود تجربه، کمبود دانش و کمبود شناخت از خود. دریافته ام برای آنکه بتوانم به خوبی از این مدیران اجرایی حمایت کنم سه کلاه (نقش) متفاوت را بر سر داشته ام:
به عنوان مشاور به انها می گویم که برای حل کردن مشکلات شان به چه چیزی نیاز دارند.
این نقش راه حلی فوری را برای چالش های حال حاضر که با آن مواجه هستند در اختیار قرار می دهد، اما اغلب ارزش طولانی مدت ندارد. آنها یاد نمی گیرند که چگونه به این نتیجه گیری ها برسند. مشاوره قطعا هدف خود را دارد، اما برای خدمت به اعضا و مشتریان در بالاترین سطح، من از آن به ندرت استفاده می کنم.
به عنوان منتور، من تدریس می کنم و تجربه ام را به اشتراک می گذارم، بنابراین اعضا درک عمیق تری از مسائل و چالش هایی که با آن مواجه هستند پیدا خواهند کرد. این رویکرد به اعضا کمک می کند تفکر خود را تقویت کنند و در طول زمان، غرایز خود را پرورش دهند. مشاوره و منتورینگ اصلی ترین راه حل هایی هستند که می توان در اوقاتی که شکاف دانش وجود دارد از آن بهره گرفت.
به عنوان مربی من یا اعضا در راه دستیابی به آگاهی در خصوص مشکلاتی که با آنها رو در رو هستند، شفاف شدن اهدافی که به دنبال دستیابی به آن هستند (چشم انداز آتی)، شناسایی موانع پیش رو و ساخت استراتژی های مناسب در جهت مقابله با موانع و غلبه بر آن شریک می شوم. این همان چیزی است که ما در ICF یاد می گیریم.
در نقش مربیگری به جای گفتن، سوالاتی را مطرح می کنم که دیگران را قادر می سازد تا مسیر خود را توسعه دهند. بر اساس تجربه من، اعضایی که خود چشم انداز و استراتژی هایشان را می سازند، در حفظ و پیاده سازی آن موفقتر عمل می کنند و به احتمال بیشتر، به نتایجی که مورد انتظارشان است دست می یابند.
بزرگترین چالش در این مسیر ماندن در مسیر کوچینگ واقعی است.
هر چند شما (در نقش کوچ) تجربه سال ها موفقیت در کسب و کار را داشته باشید که به شما کمک کرده باشد که انجایی بایستید که مشتریانتان ایستاده اند (خود را جای انها قرار دهید) و بدانید که چه کارهایی و چگونه بایستی انجام شود با این حال می بایست هیجانات خود را کنترل کنید و پاسخ را در اختیار مشتری (کوچی) قرار ندهید.
در مسیری که من تبدیل به یک مربی تایید صلاحیت شده ICF شدم ابزارهایی در اختیار من قرار گرفت که بتوانم زمانی که مشتریان بهترین خدمات را از طریق کوچینگ دریافت می کنند من همچنان به صورت موثری در فرآیند کوچینگ باقی بمانم.
همچنین متوجه شدم که این فقط مسئله من نیست بلکه بیشتر به مشتری بر می گردد. اینکه بتوانند بهترین تصمیمات را در خصوص خودشان بگیرند (بر عکس اینکه من به آنها بگویم چه کاری باید انجام دهند) در اغلب اوقات این بدان معنا خواهد بود که سوالاتی بپرسیم که بازتاب خود مراجع است، این تفاوت دیگر کوچینگ و سایر روش ها است.
زمانی که مدیر اجرایی درک صحیح و واقع بینانه ای از خود، چگونگی و سبک رهبری، نقاط قوت و چالش ها و کشمکش های شخصی ممکن بر سر راهش دارد فرصت واقعی برای ایجاد تغییرات موثر و طوالنی مدت خواهد داشت. در چنین شرایطی مدیران آگاهی زیادی نسبت به اینکه چگونه سبک رهبری و تصمیماتشان بر روی کسانی که اطرافشان هستند و همینطور بر اصل کسب و کارشان دارد. برای بسیاری از افراد این نوع خودآزمایی منجر به باز شدن چشمانشان و همینطور تعویض زمین بازی می شود.
کوچینگ اثربخش ارتباط مستقیمی با هوش هیجانی دارد و فرصت های گسترده ای را برای افزایش خودآگاهی ایجاد می کند. وقتی مشخصا در مورد مشتریان (کوچی ها) صحبت می کنیم این فرآیند مشتری را به سمت مدیریت خود و در نهایت تحول هدایت می کند.
به طور خالصه، وقتی با دیگران کار می کنیم استفاده از رویکردهای متفاوت از جمله مشاوره، منتورینگ و کوچینگ مفید خواهد بود.
هر یک جایگاه خود را دارد. ایجاد تمایز مشخص –و دانستن زمان استفاده از هر یک- به ما کمک می کند تا به مشتریان و اعضا کمک اثربخش تری داشته باشیم. شاید برای شما هم استفاده شود.
نویسنده: چارلز فورمن- 1 دسامبر 2018
منبع: https://coachfederation.org/blog/coach-mentor-and-consultant
مترجم: حمید طاهری