مرگ واژه سهمگین و دردناک و یا نه دوست داشتنی و آسان! تا حالا به این موضوع فکر کرده اید؟
مگر می شود جدا شدن ، رها کردن و از دست دادن آسان باشد برای کسی که عمری در جهانی زیبا زندگی کرده است، تلخ، شیرین، شادی و غم زندگی،گریه ، خنده، عشق و هزار احساس دیگررا تجربه کرده است و بعد قرار باشد دل بکند، بگذارد و برود.
حالا که دارم می نویسم دلم می خواهد گریه کنم اشک بریزم در فراق همه چیزها وهمه آدم هایی که قرار است از آنها جدا شوم هر چند نمی دانم مرگ برایم کی اتفاق خواهد افتاد؟! اما می دانم از آن فراری نیست:«کل نفس ذائقه الموت»
خداوند وعده داده است:هر کس که نفس میکشد آن را خواهد چشید، پس مرگ چشیدنی است؛ می تواند شیرین باشد یا تلخ؛ مثل زندگی که آن هم یا شیرین است یا تلخ.
سفر به ناکجاآباد!
دل بریدن سخت تر میشود، زمانی که تو اصلا خودت را آماده نکرده ای، مانند کسی که در خانه اش با عشق و محبت و یک دنیا آرزو و خاطره روزگار می گذراند و ناگهان او را از خانه اش بیرون می کنند و به ناکجا آبادی که آن را نمیشناسد میبرند.
چقدر دلش خواهد شکست،به نظر شما چگونه خواهد توانست زندگی را ادامه دهد؟ چگونه با دل شکسته خواهد توانست دوباره عاشق شود، تلاش کند و به نتیجه برساند؟
قبل ترها وقتی خبر مرگ عزیزی را متوجه می شدم برایش سفری پر از راحتی و آرامش از خداوند طلب می کردم اما مدتی است که دیگر نمی توانم اینگونه رفتار کنم، انگار هر چقدر بزرگتر می شوی دلبستگی هایت بیشتر می شود و یا شاید ترسهایت.
می ترسی از فراق و تنهایی، از دنیای ناشناخته ای که قرار است پا بگذاری به آن و فکر می کنم مهمترینش آن است که اندوخته ای نداری برای دنیای دیگرت...و به قول معروف آماده نشدی:«موتوا قبل ان تموتوا»
چگونه باید بمیرم قبل از آنکه هنوز زندگی کردن را نیاموخته ام، هنوز زندگی نکرده ام و هنوز تنها زنده ام و روز و شب می گذرانم؟!
طعم مرگ
خیلی وقت است که دلم میخواهد از مرگ بنویسم هنوز طعمش را حس نکرده ام. نمیدانم برایم شیرین است یا تلخ؟
اینها را ننوشتم تا دلیلی باشد بر اینکه بگویم از مرگ بیزارم یا دوستش ندارم. شاید تعجب کنی اما باید اعتراف کنم که مرگ را دوست دارم با همه سختی هایی که نوشتم و خواندید.
تمام امیدم آن است که مرگ مرا به ابدیت پیوند می دهد، من از نابود شدن و از بین رفتن بدم می آید. دوست دارم ابدی باشم.
می دانم بعد از همه سختی های زندگی و مردن، جاودانه می شوم و به جاودانگی مطلق پیوند می خورم.
می دانم زندگی هنوز جریان دارد آن هم شیرین تر و زیباتر...
دنیای بعد از مرگ قطعا جای بهتری برای ما انسان هاست. جای بهتری برای انسانیت، صلح، مهربانی،محبت و حتی برای عشق و عاشقی.
انسانهای خوب دیگر سختی زندگی با انسانهای بد را تحمل نمی کنند، انسانهای خوب در کنار یکدیگر همه آنچه دلشان برای یک زندگی ایده آل می خواست را تجربه خواهند کرد و انسانهای بد، بد بودن و دردهای آن را.
بزرگترین عشق
زیباترین اتفاق دنیای پس از مرگ دیدار با خداوندی است که خودش می گوید آنقدر عاشق بنده اش است که اگر بنده عشق خداوندی را درک کند، دلش نمی خواهد لحظه ای در این دنیا زندگی کند.
همه ما به دنبال این خالص ترین عشق و عاشقی عالم هستیم هر چند مسیرهای زیادی را برایش در دنیا آزمودیم و به خطا رفتیم.
می دانی مرگ می تواند برای ما تولد باشد هر چند با گریه و درد همراه شود؛ شکوه، زیبایی و شادی تولد را همه ما به چشم دیده ایم؛ لحظه ای که چشممان به نوزاد تازه متولد شده ای می افتد چقدر شادی ونشاط به ما می بخشد.
باید مرگ این حقیقت زندگی را دوست داشت و با آن تولد یافت آن هم تولدی زیبا و دوست داشتنی آنقدر دوست داشتنی که آسمانیان به سر ذوق بیایند و این سرانجام تنها با درک درست از زندگی و مفهوم ومعنای آن اتفاق خواهد افتاد.