فکر کن من کور بودم تو کر
من گوش میشدم تو چشم
تو چشم میشدی من گوش
من بینا تو شنوا
من گوش میدادم تو میدیدی
من حرف میشدم تو میشنیدی
نابینایان ناقض عشق در نگاه اول هستند و ناشنوایان کاشف زمزمه حیرت عشق! من روح پر از نور، عشق و صفایت را دیدم و دلم رفت. تو صدایم را شنیدی و دلت رفت!
ما با امکانهایمان از هم دلبری کردیم نه با ممکن شدنمان! ما اکثریتی هستیم که نادیده گرفته میشویم. ما نابینایان همیشه هستیم، زندگی میکنیم، راه میرویم و عاشق میشویم. ما ناشنوایان حرف میزنیم، میخوانیم، میبینیم و میشنویم اما به روش خودمان! ما را گوش کن، ما را ببین، ما را بخوان، ما را اگر خواستی دوست بدار.
یک لحظه چشمهایت را ببند و یک لحظه دهنت را، یک لحظه گوشهایت را بگیر، یک لحظه دست نداری و یک لحظه پا! یک لحظه... و آنوقت یک لحظه میفهمی قلب داری و کاشف فرایندی میشوی به اسم تفکر و تامل.
اینک با چشمان بسته تمام آدمها را میبینی فارغ از چطور بودنشان! انسان چیست جز درد مشترک! تو به دردهای انسانی مجبوری اما لذت میبری از این زیستن پر درد. انسان چیست جز یک موجود عجیب ناشناخته که گاهی همزیستی مسالمتآمیز را فراموش میکند. انسان چیست جز فراموشی! انسان همه هیچ است مگر به یاری عشق...
یکتا قطعی