yoosefyadegari
yoosefyadegari
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

من و داییم و استادم همه سربلندیم

استاد خیلی باسوادی داشتم حدودا هفتاد ساله که به قول معروف ایزی لایف میبست همه هم میدونستند. نمیدونم چه مدت بود که میبست یا چه مدت طول کشیده بود که عادت کنه ولی در کل خیلی راحت و ریلکس بود انگار که فقط یک تکه لباس اضافه میپوشید. شاید آرامشش از شعورش بود.

اولین بار که دیدمش یاد بچگی هام افتادم. یاد شب ادراری هام. اینکه عادی نبودم و با بقیه فرق داشتم. اینکه شبا مجبور بودن یه چیزی شبیه سفره بندازن زیرم تا همه جا رو آبیاری نکنم. نمیدونم اون موقع ایزی لایف نبود یا خارج از توان ما بود که نمیتونستیم بخریم. شبا جایی غیر از خونمون نمیتونستم بخابم چون امکانات خواب من فراهم نبود.

هر شب نبود ولی اگه بود خیلی بد بود مخصوصا واسه مامانم. باید من و لباسام و رختخوابا رو میشست. منم شرمنده میشدم

ولی الان که دارم بهش فکر میکنم یه گرمای لذت بخشی داشت که نگو.

تو دوران راهنمایی یه مدت دارو خوردم فرقی نکرد. حدود اول دبیرستان بود که یهو خود به خود قطع شد. میگن از استرس بوده ...

فردی هستم ریلکس بیخیال آرام البته اون موقع هام اینجوری بودم. ولی نمیدونم اگه این رفتار غیر ارادی ادامه پیدا میکرد چجوری بودم شاید باهاش کنار میومدم شاید هم نمیتونستم. ولی خیلی سخته مخصوصا واسه بزرگترا. اصلا نمیدونم جوونا هم اینجوری میشن یا فقط بچه ها و پیرها. اصلا هم نمیخام بدونم از اون دوران بد بد بد

شاید هم ارثیه. دایی من هم داشت. ولی اولین شب عروسیش آخرین تجربه شب ادراریش بوده پیش عروس خانم. بیچاره عروس خانم

حالا من و داییم هر دو با افتخار و سربلندی داریم زندگی میکنیم. استاد بزرگم هم سربلند زیست و درگذشت روحش شاد.

پی نوشت ۱: نمیدونم فقط ما به پوشک بزرگسالان میگیم ایزی لایف یا همه تو ایران همین رو میگند.

#یک_روز_جای_من

یک_روز_جای_من





ایزی لایفیک_روز_جای_منیک روز جای من
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید