
توی این مقاله با تحلیل یک کتاب قشنگ ، رمانی که به ما درس های خوبی برای ایستادگی در برابر ظلم رو یاد میده شروع میکنیم.
بزرگترین تراژدی ظلم این نیست که ستمگران ستم میکنند، بلکه این است که انسانهای خوب سکوت میکنند مارتین لوتر کینگ جونیور
«چشم به راه بربرها» شاهکاری از جان ماکسول کوتسی، نویسنده سرشناس آفریقای جنوبی، است که در سال 1980 منتشر شد. این رمان در یک شهر مرزی حکومت امپراتوری ناشناس رخ میدهد و داستان قاضی را روایت میکند که درگیر سیاستهای سرکوبگرانه حکومت علیه بربرها، مردمان بومی منطقه، میشود. کوتسی، که برنده جایزه نوبل ادبیات است، در این اثر، مفاهیمی چون قدرت، استعمار، هویت و اخلاق را با روایتی تأملبرانگیز و چندلایه بررسی میکند.
این رمان نه تنها ستم را به تصویر میکشد، بلکه راههایی برای مقاومت در برابر آن را نیز پیشنهاد میدهد.
داستان از دیدگاه قاضی، که نامش فاش نمیشود، روایت میشود که سالها در یک پست مرزی امپراتوری خدمت کرده و امیدوار است دوران بازنشستگی آرامی را تجربه کند. اما ورود سرهنگ جول، که مأمور سرکوب بربرهاست، زندگی او را دگرگون میکند. جول با اعمال شکنجه و خشونت، ترس و وحشت در میان بومیان را افزایش میدهد. ابتدا، قاضی تنها ناظر این وحشیگریهاست، اما پس از مواجهه با ظلمی که علیه بربرها، به ویژه زنان، وجود داشت کم کم شروع به تغییر میکند.
او با دختری از قوم بربر، که به دست سربازان کور و زخمی شده است، رابطهای پیچیده و نامتعادل برقرار میکند. درحالیکه تلاش میکند به او کمک کند، ناخواسته وارد چرخه ی سوءاستفاده می شود. این رابطه بهتدریج قاضی را مجبور میکند تا باورهایش را زیر سؤال ببرد و در برابر ستم امپراتوری موضع بگیرد.
در کشور های جهان سوم ، ظلم اغلب در زندگی روزمره پنهان شده و بهعنوان بخشی از نظم طبیعی پذیرفته میشود. مثلاً، نابرابری جنسیتی در قوانین و عرف، زنان را به حاشیه میراند، شبیه به دختر بربر در رمان که بدنش محل آثار خشونت است. یا در سطحی دیگر، فشارهای اجتماعی و اقتصادی بر اقشار ضعیف، مانند کارگران و روستاییان، آنها را در چرخهای از فقر و بیصدایی نگه میدارد، درست مانند بربرهایی که امپراتوری آنها را غیرانسانی جلوه میدهد.
شخصیت قاضی ترکیبی از پیچیدگیهای روانی و اخلاقی است. او در آغاز، فردی سازگار با سیستم به نظر میرسد، اما با گذشت زمان، همدلیاش نسبت به بومیان افزایش مییابد. بااینحال، این تحول بدون تناقض نیست؛ رابطه او با دختر بربر نشان میدهد که حتی در روند بیداریش، هنوز در دام الگوهای استعماری و پدرسالارانه گرفتار است.
او دختر بربر را پناه میدهد اما همزمان از او برای رفع نیازهای عاطفی و جسمی خود بهرهبرداری میکند. لحظاتی که در هنگام نزدیکی به خواب میرود یا احساس سحرآمیز بودن دارد، نشانگر فاصله احساسی و عدم درک او از دیگری است. این نشان میدهد که حتی وقتی یک استعمارگر به نظر میرسد از امپراتوری فاصله میگیرد، همچنان ممکن است در چارچوب ذهنی سلطهگرانه بماند.
مشکل اینجاست که بسیاری از ما، مانند قاضی در ابتدای رمان، این ظلم را میبینیم اما به آن عادت کردهایم. ما در سکوت خود شریک جرم میشویم، چه با نادیده گرفتن تبعیض علیه همسایهمان، چه با پذیرفتن فرهنگ سرت را پایین نگه دار یا ول کن سرت تو کار خودت باشه به ما چه . این انفعال، ظلم را نه تنها حفظ میکند، بلکه به آن مشروعیت میبخشد. کوتسی نشان میدهد که حتی قاضی، با تمام نیتهای خوبش، ابتدا بخشی از سیستم است و این انتقادی است به همه ما که در برابر ناعدالتیها سکوت میکنیم.
دختر بربر شخصیتی مرموز و کمحرف است که بهعنوان نمادی از قربانیان استعمار ظاهر میشود. کوری و زخمهای او نشانههایی فیزیکی از خشونت نظاممند امپراتوری است. او نه تنها تحت ستم امپراتوری، بلکه در رابطه با قاضی نیز در موقعیت فرودست قرار دارد. قاضی تلاش میکند به او نزدیک شود، اما به دلیل تفاوتهای فرهنگی، زبانی و طبقاتی، درک درستی از او ندارد.
از منظر فمینیستی، دختر بربر میتواند نمادی از زنان تحت سلطه در جوامع استعماری باشد زنانی که بدنشان محل اشتیاق، خشونت و سلطه است. این جنبه از داستان، خواننده را وادار به تأمل درباره نقش زنان در شرایط نابرابری تاریخی و معاصر میکند.
دختر بربر در رمان با سکوتش مقاومت میکند ، جایی که فریاد زدن همیشه ممکن نیست ...
«چشم به راه بربرها» اغلب بهعنوان استعارهای برای رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی در نظر گرفته میشود. امپراتوری، نماینده دولت اقلیت سفید است که بر اکثریت سیاهپوست ستم روا میدارد، و بربرها، نماد مردمان بومیای هستند که قربانی این نظام نژادپرستانه شدهاند.
تبعیض های جنسیتی در رمان نیز بازتابی از واقعیتهای آپارتاید است. زنان سیاهپوست در آن دوران نهتنها از تبعیض نژادی، بلکه از تبعیض جنسیتی در جوامع خود نیز رنج میبردند. رابطه میان قاضی و دختر بربر میتواند نمادی از روابط نابرابر میان مردان سفید و زنان سیاه در طول آپارتاید باشد، جایی که قدرت و رضایت در بستری ناعادلانه تعریف میشد.
آپارتاید مثل سایهی یه دیوار بلند و خاردار میمونه که رو زمینای ترکخوردهی جهان سوم کشیده شده. از یه طرف، زمینای حاصلخیز و چشمههای زلال رو برای عدهای کم نگه داشتن، و از طرف دیگه، بیشتر آدما رو تو بیابونی پر از سنگ و خاک، بدون یه قطره آب، رها کردن. این دیوار، نه فقط با آجر و سیمخاردار، بلکه با قانونای اشتباه و نگاهای سرد و بیرحم ساخته شده. ستم سیستماتیک هم مثل باد داغیه که از بالای دیوار میوزه و هر بذری که بخواد تو اون بیابون سبز بشه رو میسوزونه، تا هیچ امیدی برای ریشه زدن باقی نذاره
باوجود گذشت بیش از چهار دهه از انتشار این رمان، موضوعات آن همچنان در دنیای امروز طنینانداز است. سیاستهای ضد مهاجرتی، دیگریسازی گروههای قومی، و رشد ناسیونالیسم افراطی همگی نشاندهنده استمرار چالشهایی هستند که کوتسی در این اثر بررسی میکند.
از منظر جنسیتی نیز، مسائلی چون خشونت علیه زنان، استثمار جنسی و سلطهجویی مردان همچنان موضوعاتی برجسته در گفتمان جهانی هستند. رمان کوتزی، با تحلیل پیچیده این مفاهیم، خوانندگان را به تأمل درباره ماهیت قدرت و مسئولیت فردی در برابر بیعدالتی دعوت میکند.
«چشم به راه بربرها» اثری عمیق و چندلایه است که مخاطب را به رویارویی با پرسشهای دشوار اخلاقی و سیاسی وامیدارد. کوتسی با مهارت خاص خود، مرزهای میان ظالم و مظلوم، استعمارگر و استعمارشده، و خیر و شر را مبهم میکند و نشان میدهد که در دل هر نظام ستمگری، انتخاب فردی برای ایستادگی یا تسلیم، تعیینکننده است.