یونوس
یونوس
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

- نشسته‌ام -

-درب مدنظر-
-درب مدنظر-


- نشسته‌ام به در نگاه میکنم

دریچه‌ای نیست که ندایش را بشنوم، خواه که آه کشد، خواه بیداد کند...

در سکوتی آشفته نشسته‌ام، چشمانم خیره به ناکجا آباد ا‌ست، دریچه‌ی دیدگانم جاده‌ای‌ست بی‌پایان به سوی نوری سپید، نوری که مرا با خود به خاطرات چهارپا بودنمان می‌برد، ره‌آورد این دهلیزِ سپید رنگ چیزی نیست جز؛ زیستنِ بی‌حکمت و بی‌‌رغبتم.

زیستن‌مان به مانند بَرّه‌ای‌ست که مدتهاست ذبحش کردند، حال، این رخدادها هستند که به مانند مَشعلی آتش‌بار، روی پشم و برگ‌های این آدمیزادِ بی‌جان می‌وَزد و کِز می‌دهد رویش را، درونش را، آغوش و جنونش را...

از سر ناچا‌ریست که مزه کرده‌ست، طعم این بَرّه‌ی سر بریده‌یِ بخت برگشته؛ میچِشم طعمش را! تلخ است و زهرمار. چشیدن تنها لذت و تحفه‌ در این سیاره‌ی سرد، خشک و بی‌حاصل است. پس میچِشم جهش را، نوازش را، عشق و ملالَش را...

در زیست بومِ آبی رنگ با قلبی کِدر، آدمیان در پی لقمه‌ای نان، سپیدی روزشان را با ذغالی شب تاخت می‌زنند. شاید توفیری کند، امروزشان با امروزشان!

زیستن، رودی‌ست که می‌رود، جریان دارد، هرثانیه، هر دم و هر بازدم!
زیستن، نوری‌ست روشن تا اینجا ... شایدم آنجا.

زیستن سوی چشمانم برای خیره ماندن به دَر است، زیستن در آغوش گرفتن رنج‌ست، رنجی که بر تحملش ناگزیرم، در نهایت «این تاریکی نیست که آدمیزاد را خُرد می‌کند؛ بلکه امیدی‌ست بَدکاره و اشتباه!»

زیستن؛ بودن، فروریختن و سپس جوشیدن است! زیستن همان چوبِ کبریتی‌ست که پلکانم را برای تماشایِ جانَت باز نگاه میدارد. زیستن، سوختن تا انتهای کامِ آخرین سیگارِ پاکت خیس شده‌م است! زیستن، تنها و یگانه راه بقایِ این شاهنامه‌ی بی‌رستم است!

زیستن، دیر رسیدن و خوش رسیدن است، هرچند که در این سرزمین، اوقات فراوانی‌ست که همه چیز دیر شده ست، خیلی دیر، خیلی دور!

ما محکومانیم به دردی بنامِ « زیستن ».



-خردادهزارچهارصدودو - قدیمی شد

زیستندرهوشنگ ابتهاج
- آدمِ عادی -
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید