محرم هرسال، همراه با یک جمعی از اطرافیان با عنوان گروه فرهنگی جهادی محیا به صورت دسته جمعی در بین مناطق محروم برای امام حسین مراسم میگرفتیم و در کنار آن سعی میکردیم برنامه پخش غذا بین محرومین و کلاس کودک هم داشته باشیم. اما از بد روزگار، محرم 1401 این توفیق برای ما حاصل نشد و همین حس جاماندگی باعث شد به فکر جبران بیافتیم.
اما چطور میتوانستیم جبران کنیم؟
اربعین...
بهترین زمان جبران، اربعین بود. آن هم نه در ایران، در عراق و در مسیر پیاده روی نجف به کربلا.
بعد از صحبت های چند روزه بین شورای گروه و نظرسنجی از اعضای دیگر، از بین چند برنامه پذیرایی و اسکان به زائرین و... به این نتیجه رسیدیم که امسال با کار فرهنگی کودک وارد اربعین شویم، چون هم سال اول کار ما در پیادهروی اربعین بود و تجربهای از پیشآمدهای آنجا نداشتیم و هم با زمان کمی که داشتیم امکان فراهم کردن سرمایه کافی از بانیان نبود و از همه مهمتر اینکه جای کار کودک را در پیادهروی اربعین خالی میدیدیم و فکر کردیم که تجربه چندساله خود را به آنجا منتقل کنیم.
اما در این مسیر چند روزه چالشها و تجربههای زیادی را پیش رو داشتیم.
طبق تجربههای قبلی، اولین کاری که کردیم انتخاب مدیر این برنامه بود. میدانستیم که کار سختی را در پیش داریم، پس کسی که قرار بود مدیر باشد باید پی خستگی شدید حداقل یک ماهه را به خود میمالید.
برای برنامه ما، آقا محمدعلی به عنوان مدیر انتخاب شد و الحق والانصاف به بهترین نحو ممکن برنامه را به آخر رساند. همه ما این را میدانستیم که محمدعلی، شخصی است که برای انجام دادن مسئولیتش آن هم به بهترین حالت، همه کاری میکند و هیچ چیز اولویت بالاتری نسبت به انجام آن مسئولیت ندارد.
یکی از رموز موفقیت این برنامه برای ما هم همین روحیه مدیر بود!
در ادامه بهتر متوجه میشوید که انتخاب مدیر خوب، چه وقتهایی حیاتی میشود.
نوع برنامه ما مشخص شده بود و همه ما در ذهن خود ایدههایی را برای اجرا میپروراندیم. اما چالش پیش روی ما مکان اجرای برنامهها بود! میدانستیم که موکبهای اربعین از چند ماه قبل برای مکان برنامه خود، پیگیری و مذاکره میکنند، پس به این نتیجه رسیدیم که ما فعلا امکان راهاندازی موکب جدا نداریم و باید در کنار یک موکب با تجربه کار کنیم. این روش، مزایای زیادی هم داشت. اولا استفاده از تجربه بقیه افراد و ثانیا پذیرایی والدین کودک و استراحت آنها در حین بازی کودکشان بود که باعث میشد کودک با آرامش بیشتر در کلاس بماند.
طی این مدت با چندیدن موکب مذاکره کردیم اما هر کدام به دلایلی منتفی شدند. یکی به خاطر بدقولی، یکی به خاطر مکان نامناسب، یکی به خاطر ناهماهنگی برنامهها و...
این بلاتکلیفی باعث میشد که دقیقا نتوانیم برنامههایمان را حدس بزنیم. مثلا وقتی که با موکبی در نجف در حال مذاکره بودیم برنامههایی در ذهنمان بود که مناسب کودکان اول مسیر و متناسب با شرایط خانوادهها باشد اما بعد از آن که با موکبهای نزدیک کربلا مشغول مذاکره شدیم برنامهها کاملا عوض شد.
اربعین 1401، روز 26 شهریور بود. طبق برنامه ریزی که ما داشتیم قرار بود 12 شهریور حرکت کنیم تا بتوانیم 14 شهریور فضاسازی غرفهمان را استارت بزنیم. من باید برای گرفتن گذرنامه اقدام میکردم و با توجه به شلوغی و نوبتدهی دفاتر پلیس+10، روز 29مرداد موفق به تکمیل درخواست شدم.
با همین شرایط، در بدترین حالت ممکن هم انتظار داشتم قبل از 12 شهریور گذرنامه را تحویل بگیرم و به برنامه برسم، اما در کمال ناباوری گذرنامه روز 17 شهریور (فکر میکنم همین روز بود) به دستم رسید و عملا یک هفته از برنامه عقب بودم.
هرچند که امسال به خاطر شلوغی و نامدیریتی طرف عراقی، خیلی از تریلیهای حمل بار چندین روز پست مرز معطل شدند و کلا برنامهها به تعویق افتاده بود اما با این حال وقتی من به غرفه رسیدم، بچهها همه کارهای فضاسازی را تکمیل کرده بودند.
تجربه شد که حتی اگر احتمال رفتن میدهم حتما گذرنامه را از یکی دو ماه قبل آماده کنم.
در آخرین مذاکراتی که با موکبها داشتیم، بنا بود با موکب دهاقانیها همکاری داشته باشیم. موکب دهاقانیها، هم آشنا بودند و هم قرار بود فضای بزرگی به ما بدهند و هم از لحاظ امکانات به ما کمک کنند. از طرفی جای خوبی هم داشتند اما متاسفانه به دلیل مشکلاتی، مکان استقرار خودشان هم تغییر کرد و برنامهها کلا به هم ریخت!
محمدعلی (مدیر برنامه امسال) زودتر از من به عراق رفته بود و وقتی این خبر را به من داد، امیدی به برنامه چشمگیری نداشتم و فقط به کسب تجربه فکر میکردم. اما ما نتیجه را به امام حسین واگذار کرده بودیم و فقط سعی میکردیم تمام تلاشمان را بکنیم. محمدعلی تصمیم گرفت که در مسیر حرکت کند و با موکبهای بزرگ که محل مناسبی دارند برای گرفتن فضا مذاکره کند. بعد از سر زدن به چندجا به موکب خدامالحسین رسیده بود و با صحبتهایی که شد به توافق رسیدند که محلی را برای برنامههای ما در نظر بگیرند.
موکب خدامالحسین، در عمود 1120 واقع شده و واقعا یک موکب حرفهای و بزرگ هست. موکبی که 600 خادم دارد و روزانه 10000 اسکان و 40000پرس غذا ارائه میکند. خیلی از امکاناتی که در آن نقص داشتیم توسط این موکب برایمان تامین شد و در عمل کمک خیلی زیادی به ما کرد. این که بتوانیم سال اول خدمتمان را در کنار این موکب بزرگ باشیم فقط لطف امام حسین بود.
خیلی اوقات به چیزهایی فکر میکنیم که بعدا برعکس آن اتفاق میافتد.
شاید خیلیها نتوانند حدس بزنند که بالای 90درصد بچههایی که در غرفه فرهنگی کودک حاضر میشدند عراقی بودند و شاید با اغماض بتوان 10 درصد دیگر را ایرانی در نظر گرفت!
هرچند ما هم از قبل، این تجربه را از جای دیگر شنیده بودیم و سعی میکردیم برنامهها را دوزبانه طراحی کنیم و افرادی که مکالمه عربی هم بلد هستند را دعوت کنیم اما در هر صورت افرادی مثل من که در غرفه فعالیت میکردیم و با بچهها و حتی والدینشان در ارتباط بودیم حدود 90درصد حرفهایشان را متوجه نمیشدیم و این یک ضعف بزرگ بود.
در طول چند روز برنامه، 6روحانی مبلّغ که تجربه کار کودک هم داشتند به ما کمک کردند که 3 نفر آنها مسلط به مکالمه عربی بودند. این یکی از نقاط مثبت ما بود. حتی روایتگریهایی که توسط این روحانیون برای بچهها انجام میشد به صورت دوزبانه فارسی-عربی انجام میشد تا همه بچهها بتوانند استفاده کنند.
یکی از برنامههای ما برای بچهها رنگآمیزی بود، آن هم رنگآمیزی همراه با روایتگری. یعنی کودک یک طرحی را رنگ میکرد که داستانی از امام حسین، حر، حضرت ابالفضل و... داشت و روحانیون ما این داستانها را برای کودکان تعریف میکردند.
به شخصه نظر مثبتی نسبت به این برنامه داشتم اما یکی از لازمههای تاثیرگذاری این داستانها، نوع روایتگری و تعریف قصه هست. چیزی که ما زیاد فرصت نکردیم روی آن کار کنیم. اولا اینکه هماهنگی با روحانیون که وظیفه داستانسرایی داشتند دیر انجام شد و فرصت اینکه نحوه داستان گویی تمرین و بررسی شود کم بود. ثانیا تجربه این کار بین همه ما کم بود و نیاز داشتیم که به صورت تخصصی این مهارت را پرورش بدهیم.
ما خوراکیها و لوازمی را هم به عنوان جایزه و هدیه بچهها تهیه کرده بودیم که هدف از آن هم جذب کودکان و ایجاد خاطره خوش در سفر بود. این هدایا تاثیر زیادی روی کودکان دارند اما میتوانند تثبیت کننده هدف اصلی باشند نه اینکه خودشان اصل قضیه باشند.
یکی از ضعفهای ما برنامهریزی ناقص برای بازی و مسابقات کودکان بود. البته این نقص به دلیل زمان کم ما بود و قطعا در برنامههای بعدی مفصل به آن میپردازیم. بازیها اگر با هدف خاص طراحی شوند تاثیر شگفتانگیزی خواهند داشت.
یکی از مشکلات اصلی که خیلی انرژی از ما گرفت سر و کله زدن با کودکان محلی آنجا بود. خیلی از بچههای محلی آن منطقه که یا ساکن آن اطراف بودند یا از فرزندان موکبداران اطراف بودند هر روز به غرفه ما میآمدند اما از بعضی از آنها غیر از اذیت و آزار چیزی نمیدیدیم. بچههایی که موقع تعطیلی غرفه، حتی جلوی چشم ما به وسایل غرفه دستدرازی میکردند و هر وسیلهای که میتوانستند با خود میبردند. به همین خاطر ما حتی موقع استراحت هم آرامش نداشتیم و از دست آنها در امان نبودیم.
اولین شبی که در غرفه خوابیدم با صحنهای روبرو شدم که همان اول به عمق فاجعه پی بردم. ساعت 6 صبح با صدایی بیدار شدم و دیدم کودکی، بندهای کنار چادر را باز کرده و تا کمر خود را داخل غرفه کشانده و تلاش میکند دست خود را به جوایز و خوراکیها برساند! این کارها حتی بعد از اینکه خوراکیهای زیادی به آنها دادیم هم ادامه داشت و تمامی نداشت.
بعضی از همان کودکان، هنگام کار غرفه هم فقط در حال شلوغکاری و اذیت بقیه بودند. یکی از راهکارهایی که میتوانستیم شرترین آنها را کنترل کنیم، دادن مسئولیت به آنها بود. مثلا مسئولیت تراش کردن یا پخش برگه یا ساکت کردن بقیه را به آنها بسپاریم.
ما برای این برنامه حدود 30میلیون خرید کردیم. از بنر و برگههای رنگآمیزی گرفته تا جوایز و خوراکیها. اما بین همه وسیلههایی که با خود به عراق بردیم، یکی از ضروریترینهایش سیستم صوتمان بود. سیستم صوت را از قبل برای گروه خریداری کرده بودیم اما همین که مدیر برنامه تصمیم به ارسال آن گرفت کار را قویتر کرد.
یکی دو روز به دلیل ضعیف بودن برق غرفه، نتوانستیم از سیستم صوت استفاده کنیم و همان دو روز ضعیفترین برنامه را داشتیم چون در آن شلوغی محیط نه امکان روایتگری بود و نه نماهنگی پخش میشد که توجه مردم را جلب کند.
یک مشکل دیگری که در مورد صوت داشتیم این بود که کابل AUX همراهمان نبود تا بتوانیم نماهنگها را مستقیما از گوشی پخش کنیم. مبدل OTG هم نداشتیم که بتوانیم نماهنگ را از گوشی به فلش منتقل کنیم. به همین خاطر تنها راه پخش نماهنگها از طریق گذاشتن میکروفون جلوی گوشی بود که دردسرهای خاص خودش را داشت. مثلا همین که بچهها از روی شیطنت دائم میکروفون را برداشته و صحبت میکردند و یا در صورتی که روایتگری انجام میشد نمیتوانستیم نماهنگ پسزمینه داشته باشیم.
تاثیر سیستم صوت را با مقایسه با غرفه کودک خود موکب هم میشد مقایسه کرد. غرفه ما، چون سر و صدای بیشتری داشت خانوادهها بیشتر مجذوبش میشدند. یعنی تقریبا چندین برابر.
یکی از رفقایی که در این برنامه همراه ما بود و از قضا خودش سه بچه کوچک داشت حرف خوبی میزد. میگفت در برنامههای کودکان بهتر است از کسانی استفاده کنیم که خودشان بچه دارند. آنها خوب میفهمند که بازیگوشی و انرژی بالای بچهها یک امر طبیعی است. برعکس، افرادی که مجرد هستند یا بچه ندارند شاید این مورد را خوب درک نکنند و زود عصبانی شوند و این عصبانیت ممکن است کار دست برنامه دهد.
به شخصه چند مورد از برخورد همراهان خودمان با بچهها را دیدم و خیلی ناراحت شدم. اتفاقا این افراد جوان هم بودند و این قضیه برایشان صدق میکرد.
البته من هم وقتی از سر و صدای بعضی بچهها عصبی میشدم یاد حرف این دوستمان و بازیگوشیهای بچههای فامیل میافتادم و کمی از عصبانیتم کم میشد.
شاید با گفتن این حرف، فکر کنید که ریاکاری است اما سعی کنید در همه طراحیهای فضا و کاغذها و حتی روی جایزهها، لوگو و اسم مجموعهتان را بنویسید. کاری که ما امسال کردیم و خیلی از آن راضی بودیم. روی همه بنرهایی که درون غرفه نصب کردیم لوگو را قرار داده بودیم. آن هم بزرگ و قابل دید. حتی روی برگههای رنگآمیزی هم لوگو را بزرگ درج کرده بودیم.
این کار باعث دیده شدن شما میشود. دیده شدن شما یعنی ارتباطات بیشتر که باعث جذب بانی و سرمایه یا ارتباطات موثر برای برنامههای بعد خواهد شد.
خانوادههای زیادی بودند که از کودکانشان عکس و فیلم میگرفتند. خیلی از افراد، فرزند هم نداشتند اما غرفه برایشان جالب بود و از محیط و بچهها عکس میگرفتند. همین مرور عکس و فیلمها باعث یادآوری گروه ما به افراد خواهد شد و این نکته مثبتی است.
داستان از این قرار بود که موکب خدامالحسین حدود 300 کارتن پفک از شرکت تکماکارون خریده بود و مسئول غرفه کودکشان از ما درخواست کرد که در صورت امکان مقداری از آنها را پخش کنیم. چه کسی فکرش را میکرد که از پفک انقدر استقبال شود.
هر باری که اقدام به پخش پفک میکردیم انقدر جمعیت به سمتمان هجوم میآورد که امکان له شدنمان دور از انتظار نبود. خود من یک بار یکی از کارتنها را بیرون از غرفه بردم تا کمی از جمعیت جلوی درب غرفه کم کنم. در آنِ واحد جمعیتی شامل کودکان و بزرگسالان را اطراف خودم دیدم که سعی دارند کارتن بالای سرم را پایین کشیده و تخلیه کنند. خودم متوجه نشدم که چه کسی پرید و کارتن را پاره کرد و همه پفکها را به زمین ریخت تا همه بچهها مثل قحطی زدهها برای جمع کردنشان روی خاک شیرجه بزنند. فقط تا به خودم آمدم دیدم کسی دور و برم و نیست، منم و یک کارتن پاره.
در آن منطقه، تقریبا توزیع هر چیزی که مثل پفک خاص باشد همین مشکل را داشت. این را وقتی فهمیدم که فردی از بیرون غرفه، بدون هماهنگی اقدام به پخش کردن هدایایی بین بچهها شد و در عرض چند ثانیه دیدیم که همه بچهها نقاشیهای خود را رها کرده و به سمت آن شخص هجوم آوردند. طوری که شخص هدایا را به ما داد و فقط خودش را خلاص کرد.
اگر عمری باشد و سالهای آینده قرار به اجرای برنامه باشیم باید حتما برای این مسئله فکر اساسی کنیم تا هم حرمت زوار حفظ شود و هم کار ما راحت.
بعد از اتمام برنامهها مینشستم و به این فکر میکردم که کجاها میتوانستیم بهتر باشیم. کجا اشتباه عمل کردیم و کجا کمکاری کردیم. اینکه تا حدودی توانستیم از تجربه سالهای قبل افراد دیگر استفاده کنیم یکی از شانسهای بزرگ ما بود وگرنه کیفیت کار به مراتب میتوانست پایینتر باشد.
از طرفی حس خوبی هم داشتم که توانستیم کار را انجام دهیم تا روی زمین نماند و نام حسین به بچهها برسد. بیشتر به این خاطر خوشحال بودم که با لطف امام حسین، کار فراتر از حد انتظارمان انجام شد. طوری که خودمان هم انگشت به دهان بودیم.
شما هم اگر این مطلب را خواندید و قصد کار در حوزه کودک دارید حتما از تجربه امسال ما استفاده کنید و ایدههایتان را هم به ما بگویید. حتما با همفکری و اشتراک نظرات، برنامهها قویتر پیش خواهد رفت.
یاعلی
یوسف مومنزاده
عضوی از گروه فرهنگی جهادی محیا
https://instagram.com/mahya_jahadi