به وقت دلتنگی·۱ ماه پیشبازیروزگار آنقدر به بازی گرفت مرا که دیگر منی وجود ندارد خواستم بنویسم به یاد خودم اما کدام خود واقعا . نمی دانم چرا باید احساس داشت که در ب…
به وقت دلتنگی·۲ سال پیشخدا حافظیبه نام خدامیگن رفتنی های واقعی خداحافظی ندارهشاید هیچ وفت به زبون نیاری ولی ته تهش میدونی دیگه قلبت خسته تر از اونیه کهواسه دوست داشتن یکی…
به وقت دلتنگی·۳ سال پیشبه وقت دلتنگیوقتی که دردت فراتر از غم غربت و تنهایی می شود نه می توانی به کسی توضیح دهی و نه خودت درکش کنی فقط مات و مبهوت به امواج درد می نگری و در پی…
به وقت دلتنگی·۳ سال پیشبه وقت دلتنگیدارم بر دیوار تنهایی خود می نگرم رد میخ های فرو نرفته و میخ های پرانتزی افتاده بر زمین بر استواری دیوار دل تنهاییم می افزاید و خزان غربت د…
به وقت دلتنگی·۳ سال پیشبه وقت دلتنگیشب است و من تنها، غربتی عجیب دارد این شهر غریب و به یاد دلتنگی هایم که فریاد بی صدای تنهایی من است و در خود پاییزی گم می کند و من فریادم را…
به وقت دلتنگی·۳ سال پیشبه وقت دلتنگیدرست در آن سوی دلتنگی ها در وادی غربت تنها بی آنکه بدانی چقدر تنهایی تو یه شهر غریب بدون آشنا راستی آشنا کیست دیگر نمی دانم گاهی احساس می ک…
به وقت دلتنگی·۳ سال پیشبه وقت دلتنگیلب تاپ رو روشن میکنم صبر می کنم ویندوز بالا بیادیه قلوب از چایی رو میخورم کلیک می کنم رو مای کامپیوترمیرم تو درایو اِفیه سیگار روشن می…