ویرگول
ورودثبت نام
کسی در همین حوالی
کسی در همین حوالی
کسی در همین حوالی
کسی در همین حوالی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

زینب‌وار ...

گفتم : نرو،

اما گمانم آن زمان بال‌هایت را ندیده بودم.

گفتم :‌ تو بمان،شب و روز ،پروانه‌وار گِردت خواهم چرخید...

گفتم و ندانستم که تو خود در مدار خورشیدی.

گفتم : کِی برمیگردی؟

گفتی : دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه.

گفتی،و ندانستی، گاهی ، این دیر و زود ها خودِ سوخت‌و‌سوز است.

آن آخرین تماس را یادت هست؟

گفتم : اگر رفتی و تنهایَم گذاشتی ،چه کنم؟

گفتی : فراموش .

گفتم : متوجهی چه میگویی؟

اما تو گویی تا به آن زمان ذوب شدنِ پاک کن ها را ندیده بودی !




انگارکه همین دیروز بود ؛ گفتند: عازمی..

گفتم:

((این غصه هم سرآید))





پ.ن: با تاخیر به مناسبت جمعه‌ی سیاه


۷
۰
کسی در همین حوالی
کسی در همین حوالی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید