z.m
z.m
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه؛ بیروت ۷۵

یک کتاب با نویسنده عرب برای چالش کتابخوانی پیرطریقت طاقچه در مهرماه

غاده السلطان نویسنده ای که با شعر هایش معروف است.

غاده شاعر ، شعر نو گوی سوری بیشتر به شعر هایش معروف است.

روایت بیروت سال های ۱۹۷۵

قبل از آغاز جنگ های داخلی لبنان

روایت زندگی ۵ نفر

کسانی که قصد دارند تا فرصت جدیدی برای زندگی بسازند اما این فرصت چقدر گریزپا ست.

نویسنده تلخی را با قلم قدرتمند خود و توصیف های شاعرانه اش قوی تر بر جان تو می‌نشاند…

روایت فساد، ظلم، فقر، اختلاف طبقاتی، اختلاف قبیله ای… دردنامه ای که قلب انسان را از اندوه و خشم مالامال می‌کند.

متن طاقچه در معرفی کتاب زمینه ذهنی و بخشی از شرایط زندگی یکی از افراد داخل تاکسی را تا حدی روشن می‌کند.؛

《یاسمینه از فقر خود بیزار بود. دلش می‌خواست پولدار باشد. از همین رو تن ورزیده و شگفت نمر را، که بی‌شرمانه داد می‌زد مرفه است، دوست داشت. پاهایش هم می‌گفتند او خوب‌خورده و خوب‌چریده است. نرمِ نرم بود. مثل پاهای بیچارهٔ فقرا پینه‌بسته و کج وکوله نبود، بیچاره‌هایی که ناچارند یک کفش را آن‌قدر بپوشند که بپوسد و پا را بزند و به درد بیارد. پوست پاشنهٔ پای نمر به پوست بچه‌ها می‌مانست، نه ترک‌ترک چون پای بینوایان و پابرهنه‌ها. رخت‌هایش داد می‌زدند که دستش پر است. تا آن‌ها را درمی‌آورد، از تن‌اش یکپارچه داستان این ثروت دیرین می‌تراوید. خندان اندیشید:

«او مثل من فقیر نیست. از وقتی چشم باز کرده، دسته‌چک توی دهنش بوده. من هم همهٔ عمر سفتهٔ بدهکاری توی دهنم بوده.»»》

نویسنده تلخی های زندگی را با تمثیل هایی در بطن کتاب به رخ خواننده میکشد؛

《پدرش داشت ماهی را لت و پار می‌کرد تا روی موتور قایق کبابش کند. ماهی کوچکی را که از شکم ماهی بزرگ‌تر درآورده بود به مصطفی داد و به سادگی گفت: «نگاه کن! ماهی‌ای که از مرگش دلخور می‌شوی چند لحظه پیش خواهر کوچکترش را قورت داده. فرصت نکرد هضمش کند. زندگی یعنی همین!»》

《پدرم هر وقت نمی‌تواند ماهی بگیرد و ناکام از دریا به خانه برمی‌گردد، همین کار را می‌کند. حاصل آن دهانی تازه است که باید سیرش کرد و تن نوزادی که در اتاق تنگ ما می‌لمد. من هم خودخوری می‌کنم. حتی نمی‌توانم با دختری که دوستش دارم حرف بزنم. سایه‌ی سرکوب همه جا هست. تنها کاری که از دستم بر می‌آید این است که در این محیط خفه برایش نامه‌های عاشقانه بنویسم، و از مدرسه که برمی‌گردد، در آستان در خانه‌شان بیندازم. این جوری مثل جاسوس‌ها پیغام و پسغام می‌کنیم. وقتی تک و تنها به باغ‌های سیب ممنوعه سرک می‌کشم، در رؤیای اویم. ناکام در رؤیای او فرو می‌روم. آن وقت پدرم، بازنده و با بچه‌ای بر دوش، از سفرش برمی‌گردد》

《منطق تمام فلسفه‌های جهان پیش منطق ناله‌های کودک گرسنه فرو می‌ریزد.》

《پاییز زندگی‌ام فرا رسیده بی‌این‌که بهار را فهمیده باشم. ما این‌طوری هستیم. دزدانه زندگی می‌کنیم، دزدانه آموزش می‌بینیم، یواشکی کتاب می‌خوانیم، یواشکی عاشق می‌شویم و پنهانی شعر می‌نویسیم و یواشکی می‌میریم.》

اگر به کتاب های تلخی که سختی ها و رنج ها را عریان به تصویر می‌کشند علاقه دارید از اینجا کتاب را مطالعه کنید.

https://www.google.com/amp/s/amp.taaghche.com/book/29778/%25D8%25A8%25DB%258C%25D8%25B1%25D9%2588%25D8%25AA-%25DB%25B7%25DB%25B5


بیروت۷۵غاده السمانچالش کتابخوانی طاقچهنویسنده عربچالش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید