ما آدمها ته تهش تنهاییم. اما گاهی واقعا مقصرش خودمونیم. یه دلیل تنهایی ما آدما اینه که از یه جایی به بعد مفهوم قوی بودن بینمون افراطی شد.
این استاتوسای اینستاگرامی که میگن خیلی وقته عادت کردم به حرف نزدن و این اراجیف زیاد شدن، حرف نزدن و سکوت شد افتخار و آدما کیف میکنن راجع بهشون بگی فلانی خیلی سنگصبورهها ولی دردشو به هیچکس نمیگه...
نه جانم ، کسی که سکوت میکنه، حرف نمیزنه، رفیق خوبی نیست. رفیق خوب بودن الزاما این نیست که گوش شنوا باشی، به نظرم آدما این روزا میخوان برای خودشون افتخار کسب کنن تو رفاقت و حالا این وسط یه بخشی از برکتش به رفیقشونم میرسه
وگرنه اصل رفاقت اونجاست که وقتی پر دردی، دلت میخواد از عالم و آدم دور باشی، به سکوت محض رسیدی، دقیقا همونجا حرف بزنی... نه به خاطر اینکه سبک شی، به خاطر اینکه طرف مقابلت حس کنه رفیقه. حس کنه روش حساب کردی، حس کنه داره باری از رو دوشت ورمیداره... بهش احساس مفید بودن بدی.
اینجوری داری حسابی پایههای دوستیت رو محکم میکنی
کسی نمیگه وای چه خوب، شاید اصلا دیده نشی، کسی افتخاری به نامت نمیزنه، مصداق استاتوسای اینستاگرامی نمیشی
ولی فقط خودت میدونی که ته ته رفیقی.
آدما همونقدر که لذت میبرن از دوستداشتهشدن نیاز دارن که کسی رو دوست بدارن.
به دیگران مجال محبتکردن بدید، مجال دوست داشتن، فرصت عاشقی کردن، فرصت رفاقت کردن.
اجازه بدید تواناییهای آدما به کمال برسه
مقهور ژستهای روشنفکرانهی اینستاگرامی نباشید.
استقلال جذابه، استحکام شگفتانگیزه، ولی جا داره. گاهی بذارید بعضی ضعفها به آدمهای درست این امکان رو بده که ازتون مراقبت کنن.
به نظرم رازی که مادری رو انقدر ارزشمند میکنه فقط این نیست که اونا خیلی از خودگذشتگی میکنن، رازش اینه که طرفشون یه بچهس که میزان ضعفش انقدر زیاده که به اون مادر امکان این رو میده که آزادانه عشق و محبت بالقوهش رو به کمال برسونه.