این روزها، خیلی به نظریه ی جهان های شبیه سازی شده فکر می کنم. شاید یه روشیه که مغزم انتخاب کرده برای فرار از فشارهای زندگی؛ شبیه یه جور راه فرار، یه اطمینان قلبی که: «ببین می دونم همه چی خیلی مزخرفه، ولی اینا که واقعی نیست که غصه ش رو بخوری...».
نظریه ی جهان های شبیه سازی شده چی میگه؟ میگه ما همین الان داریم در قالب های مختلف (متاورس و VR و DAO و انواع نرم افزارها و تکنولوژی های دیگه) مدل هایی از جهان اطرافمون میسازیم و شبیه سازی هایی انجام میدیم که روز به روز بیشتر به واقعیت نزدیک میشن. پس این دور از ذهن نیست که با افزایش قدرت پردازشی ما (مثلا امکانی که quantum computing پدید میاره) و یا هوشمندتر شدن ماشین ها، شبیه سازی های ما بیشتر و بیشتر به واقعیت شبیه بشن، انقدر که قابل تشخیص نباشن، انقدر که حتی ذهن های خودآگاهی را در خودشون جای بدهند که تصورشون از جهان واقعی، همین شبیه سازی ای هست که ما براشون ساختیم.
حالا اگه همین الان، ما در یکی از این جهان های شبیه سازی شده باشیم چی؟ ذهن من این چند وقته عاشق این ایده شده. ایده ای که کمکت می کنه بفهمی که چرا بعضی اتفاقات انقدر ناملموس و غیرواقعی به نظر میرسند. اگر ما ایجنت هایی از یک جهان شبیه سازی شده باشیم که یاد گرفتیم یک سطحی از اختیار و خودآگاهی را داشته باشیم، سبعیت غیر قابل باور و جنگ های خونبار سر هیچی و بیماری و مرگ عزیزانمون، مرزها، مردن آدم ها به خاطر سیاست، و خیلی تلخی های دیگه ی زندگی، میشه worst case scenario هایی که از شانس بدمون به instance ما خورده!
در چنین جهانی، می تونی امیدوار باشی که سرطان مادرت، مرگ دوستت، توی زندان پوسیدن رفیقت و دلتنگی خفه کننده بابت مهاجرت خانواده ت واقعی نیست. میتونی دلخوش باشی که پدرها ممکن نیست سر دخترهاشون را ببرند، بچه ها ممکن نیست با اعتیاد و یا در فقر مطلق به دنیا بیان یا به اسم ازدواج فروخته بشن، مادرها لازم نیست به عزای فرزندانشون بشینن... بعد میتونی بجنگی! میتونی فارغ از غم فلج کننده بجنگی که اون ماشین یاد بگیره! که instance های بعدی شبیه سازی شده، اتوپیای قشنگی رو نمایش بده که قواعدش و رویدادهاش قابل هضم هستند.