زهرا شفیع‌زاده
زهرا شفیع‌زاده
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: از پشت میز عدلیه

سلام.

ماجرای انتخاب این کتاب برای شهریور هم داستان خودش رو داره که تعریف کردنش خالی از لطف نیست. قضیه از این قراره که کتاب مردادم که با ده روز تاخیر تموم شد و یادداشتم رو با هول و ولا نوشتم، داشتم توی لیست پرفروش‌های طاقچه، دنبال کتاب موردنظرم می‌گشتم. یه لیست از کتاب‌هایی که صرفا به نظرم بد نبودن رو نشان کردم و داشتم از بین اون‌ها حذف انجام می‌دادم تا در نهایت برسم به کتاب موردعلاقه‌ام. کتاب «از پشت میز عدلیه | خاطرات طنز یک قاضی دادگستری» نوشته‌ی آقای امین تویسرکانی هم جزو این لیست بود. فقط به سبب این که تقریبا یکی دو سالی می‌شه که به فضاها و علم حقوقی و دادگستری علاقه‌مند شدم و دوست دارم باهاشون بر بخورم، با برداشتی که از عنوانش داشتم، گذاشتمش توی لیست. اما خب، وقت حذف رسیده بود و فکر می‌کنم بعد از حذف یکی دو تا کتابی که می‌دونستم قطعا نمی‌خوام این‌ها رو بخونم، رفتم سراغ کتاب مذکور که از اولین گزینه‌های حذفم محسوب می‌شد. خلاصه یه کم گشتم توی مشخصات کتاب و چیز خاصی دستگیرم نشد و خواستم چند صفحه ازش رو بخونم که با دلی آرام و قلبی مطمئن از لیست شهریورم کنارش بذارم. چشمتون روز بد نبینه؛ توی همون نشست اول، حدودا 20 درصد کتاب رو خوندم و بعد فکر کردم حالا که تا اینجا اومدم، بهتره که تا تهش رو برم و یادداشتم شهریورم رو به جبران مرداد ماه، خیلی زودتر بنویسم؛ هنوز به نیمه‌ی ماه هم نرسیده بودیم که توی یکی دو بار متروخوانی، تمومش کردم.

تصویر روی جلد کتاب از پشت میز عدلیه - منبع عکس: ویرگول کتاب باز.
تصویر روی جلد کتاب از پشت میز عدلیه - منبع عکس: ویرگول کتاب باز.

همون‌طور که توی عنوان دوم کتاب نوشته شده، این کتاب متشکله از 44تا خاطره‌ی خیلی خیلی کوتاه بامزه از روزهای کاری و پرونده‌های یک قاضی. متن کتاب، به شدت خوش‌خوان و روونه و بیشتر آدم فکر می‌کنه که با قاضی مذکور داره یه استکان چایی می‌خوره و خاطراتش رو می‌شنوه و با هم غش‌غش می‌خندن؛ یعنی به من خیلی احساس کتاب بودن نداد. بعدا هم خاطره‌های کتاب واقعا به صورت این که «فلانی گفت فلان چیز» توی ذهنم ثبت شده بود و حس نمی‌کردم این رو توی یه کتاب خوندم. درباره‌ی میزان طنز داستان‌ها، باید بگم خب زندگی روزمره ست دیگه؛ لزوما نباید انتظار داشته باشید صد درصد خاطره‌ها جوری باشن که از خوندنشون پخش زمین بشید یا حتی لبخند بزنید. بعضی از خاطرات طنزشون تلخ بود و به جای لبخند، زهرخند داشتن. در کل اما، بامزه بود. برای چند ساعت می‌تونید با دقیقا هیچی خوش بگذرونید و یه کم هم روند کاری دادسرا و سبک کاری قاضی‌ها دست‌تون میاد که اگه مثل من کاملا بی‌اطلاع باشید از فضاش، یه کم از پرتی و تخیلی فکر کردن راجع بهش نجات‌تون می‌ده؛ حداقل کلیشه چکش و موی فرفری سفید و یه جایگاه بلند شبیه مجلس آمریکا با کلی صندلی که به صورت گرد جلوش چیده شدن رو براتون می‌شکنه.

بخش‌هایی از کتاب:

عدالت زمان دارد، وقتش که بگذرد، هرچه حکم شود، عین بی‌عدالتی است.
برخی وقت‌ها قضاوت معکوس است؛ یعنی این که اصولا قاضی باید بر اساس ادله‌ی موجود در پرونده به نتیجه‌ی نهایی برسد و رای خود را پس از بررسی ادله‌ی موجود صادر کند؛ اما بسیار اتفاق می‌افتد که قاضی از آخر به اول می‌آید؛ به این معنی که در همان بدو امر تصمیم خود را گرفته و رای نهایی را در ذهن خود انشا کرده است، فقط دنبال ادله‌ای می‌گردد تا رای خود را با آن‌ها موجه سازد.
بعضی‌وقت‌ها قضاوت در نهایت تلخی و گزندگی است؛ گاهی هم با شوخی و شیرینی فاصله‌ی چندانی ندارد؛ گم کردن راه میان این‌همه طعم و بو چندان عجیب نیست.
به هرحال اگر بخواهی شمیم و رایحه‌ی عدالت در عدلیه همیشه برقرار باشد، باید گاهی برخلاف میلت رفتار کنی.
چالش کتابخوانی طاقچهکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید