زهرا شفیع‌زاده
زهرا شفیع‌زاده
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: اول شخص مفرد

دوستم رفت فرانسه و این کتاب رو برام به یادگار گذاشت. وقتی ازش خواستم که بهم بگه این کتاب چیه که برام انتخابش کرده، گفت «هیچ چیز خاصی نیست.» دوستم از پیشم رفته و تصمیم گرفته هیچ چیز خاصی رو برام به یادگار بذاره/نذاره. حالا من هم از همین اول خیالتون رو راحت کنم، هیچ چیز خاصی رو قرار نیست بخونید؛ در واقع، یادداشتی درباره‌ی کتابی که هیچ چیز خاصی نیست و همین، جوری جذابش می‌کنه که وقتی کتاب رو بستم، بلافاصله برگشتم و از اول شروع به خوندنش کردم و با خودم تکرار کردم «هیچ چیز خاصی نیست. چه‌طور تونستی این همه نبوغ رو در کلمه‌هایی پنهان کنی که در عین معنا، هیچ معنایی رو دنبال نکنند؟»

طرج روی جلد کتاب اول شخص مفرد
طرج روی جلد کتاب اول شخص مفرد

مهر ماه قرار بود کتابی رو بخونیم که از عینک فلسفه، به جهان نگاه کنه. کمی بین پیشنهادهای طاقچه گشت‌وگذار کردم. بعد دوتا کتابی رو انتخاب کردم که توی لیست نبود، تهوع سارتر و بار هستی میلان کوندرا. در نهایت اما کتاب «اول شخص مفرد» رو خوندم، جدیدترین کتاب هاروکی موراکامی با ترجمه‌ی مهدی غبرایی که احتمالا توی طاقچه، می‌تونید نسخه‌های دیگه‌اش رو پیدا کنید. مهم نیست، بالاخره جادوی کلمات موراکامی بهتون می‌رسه. کتاب تشکیل شده از 8 داستان کوتاه و یک نقد از رندی روزنتال، به انتخاب مترجم. شاید بهتر بود نقد کتاب، آخر از داستان‌ها آورده می‌شد، چون تا داستان‌ها رو نخونید، متوجه نمی‌شید که دقیقا چی داره می‌گه و به دنبال چه هدفیه. اما بعد از این که در 8 داستان با موراکامی همراه شدید، یاد می‌گیرید که به دنبال هدف و چرایی نباشید و تنها از دنبال کردن شرح ماوقع لذت وافی ببرید. توی همه‌ی این داستان‌ها، نویسنده‌ی خودش راوی اول شخص داستان هست، داستان‌هایی که نیمی خیال و نیمی واقعیت بودن‌شون، چندان نمی‌تونه مرز دقیقی ایجاد کنه. اما ای کاش که می‌شد دوست نزدیک راوی بود...

داستان‌ها رو دنبال می‌کنی و دائم از خودت می‌پرسی، خب بعدش چی؟ بعدترش چی؟ چرا؟ یا حتی چه‌طور؟ مقصود این کتاب، این نبود که جواب همین سوال‌ها رو در داستان به دست بیارم. این که بتونم به طور کلی جواب سوالات این چنینی در دنیای اطراف رو به دست بیارم هم نبود. حتی این نبود که بهم یاد بده چه‌طور باید چنین سوالاتی رو بپرسم. عینکی که این کتاب بهم داد برای دیدن دنیا، چیز عجیب و شگفت‌آوری بود. چیزی که به صورتم کوبیده شد، در حالی که هیچ‌جایی از داستان‌ها از کلمات قصار یا حرف‌های قلنبه و سلنبه‌ی مدرن یا فلسفی خبری نبود. موراکامی روی شونه‌ام زد و بهم گفت «هی! یاد بگیر با سوالاتت کنار بیای. دنیا به تو جواب بدهکار نیست. اگر هم باشه، دلش نمی‌خواد همیشه بهت جواب بده و تو چی کار می‌تونی بکنی در مقابلش؟ بمیری با سوال‌هات؟ نه! زنده بمون و با سوالاتت کنار بیا.»

اگر موافق باشید، دلهره هم بد چیزی نیست. می‌شود در سردرگمی و ابهام نیز لذت جست. لطفا اجازه دهید سر فهمیدن هر چیزی چانه نزنیم، باشد؟

یه جایی از نوشته‌ی روزنتال می‌خونیم:

مدتی طول کشید تا بفهم هدفش این بوده که وادارم کند صفحه پشت صفحه بخوانم، نه آنکه همه‌ی رشته‌های سست را به هم گره بزند. در زندگی واقعی نیز برخی رشته‌های سست به هم گره نمی‌خورند. پس در ترک منطق، منطقی نهفته است.

توی این داستان‌ها که همگی از زبان یک «من»ِ جدا از «ما»، روایت می‌شن، از خاطراتی می‌شنویم که انسجام‌شون را با من داستان از دست داده‌اند؛ احساس غریبگی با خویشتن که بارها تجربه‌اش رو به دنبال خودمون کشیده‌ایم و سعی کردیم اون خاطره، اندیشه یا داستان رو از خودمون جدا کنیم به جای این که خودمون رو دچار از هم‌گسیختگی کنیم. ذهن راوی‌ها، درجاتی از سیالیت و حرکات نرم ارتجاعی رو به دنبال خودشون دارن، که راحت می‌شه این از هم‌گسیختگی و یکی نبودن من داستان با من راوی رو مشاهده کرد. گم شدن، گم شدنی که حتی خودت نمی‌دونی چه‌طور از پی‌اش پیدا شدی؛ اما خودت رو سالم وسط زندگی می‌بینی و در مواجهه‌ باهاش پر از سوالی. یه کراوات می‌اندازی گردنت و از خودت می‌پرسی این‌جا چی‌کار می‌کنم؟ قرار نیست جوابش رو بدونی، فقط وقتشه که بری خونه و لباس‌های آکواردت رو دربیاری و حالا توی پوست خودت فرو بری.

در جهان مدرنی که حق داشتن هیچ سوال بی‌پاسخی برات وجود نداره و همیشه، باید جایی برای خودت روی این کره‌ی خاکی یا توی قلب آدم‌های نزدیک یا دور، داشته باشی و تسخیرکننده‌ی فضاهای کوچک و بزرگ باشی، چه‌طور می‌تونم ازت تشکر کنم که به من اجازه‌ی نبودن، ندونستن و فکر نکردن دادی؟ چه‌طور می‌تونم ازت سپاسگزار باشم بابت این که نبودنم رو به رسمیت شناختی؟

این داستان‌ها با ما نیز همین کار را می‌کنند؛ این‌ها موج‌هایی کوچک‌اند که از سرمان می‌گذرند و ما را در حال سردرگمی می‌گذارند. درست مانند بیدار شدن از خواب و رؤیا.
بخشی از نقد رندی روزنتال
چالش کتابخوانی طاقچهمعرفی کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید