ویرگول
ورودثبت نام
زهرا شفیع‌زاده
زهرا شفیع‌زاده
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: ملکوت

جلوی یکی از انبارهای کتاب انقلاب در سکوت ایستاده بودیم و ساجده بعد از یه پرسش و پاسخ خیلی کوتاه، ملکوت رو گذاشت توی دست‌های من. با این توصیف که «کتابیه که باید خونده‌ باشی‌اش.» بدون هیچ توضیح دیگه‌ای. گذشت و بدون خونده شدن، موند توی کتاب‌خونه‌ام؛ بین عزاداران بیل و سمفونی مردگان. وای که چه جای درستی برای استقرارش و الان تازه می‌فهمم.

وقتی دیدم که چالش این ماه، مربوط به ترس هست و بعد از مواجهه با مقاومت دوست‌هام برای خوندن کتاب ترسناک، لیست رو نگاه کردم و سکوت بره‌ها، توجهم رو جلب کرد. رفتم سراغش توی کتابخونه‌ی ابوریحان دانشگاه. به خاطر تفاوت‌های اسمی و مجموعه‌ای بودنش، یه‌کم فضا گیج‌کننده بود و در نهایت خودم رو راضی کردم که اشکالی نداره که آدم فیلم‌های خوب رو با کتاب‌های معروف جایگزین کنه. بیشتر گشتم توی لیست و بوم، ملکوت بهرام صادقی این‌جا بود؛ درست در صدر لیست کتاب‌های پیشنهادی. کتابی که باید خونده باشمش، باید باهاش بترسم و باید باهاش چالش خرداد طاقچه رو پیش ببرم.

طرح جلد کتاب ملکوت و جمله‌ی آغازین کتاب.
طرح جلد کتاب ملکوت و جمله‌ی آغازین کتاب.

ملکوت، رمان کوتاهیه از بهرام صادقی، استاد مستقیم هوشنگ گلشیری، که مشهوریت کمتری به هم زده. قلم نویسنده در این کتاب، گویی پرواز کرده و نویسنده، با بندهای نامرئی‌اش اون را تحت کنترل خودش درآورده. توصیفات کوتاه و رسا، فضاسازی کامل و بی‌نقص، شخصیت‌پردازی جذاب و آشنا. با باز کردن صفحات کتاب، نفسم رو حبس می‌کردم و به داخل کتاب کشیده می‌شدم. به شهر کاهگلی قدیمی و کوچکی که بوی مرگ، کوچه‌ها و دیوارهاش رو پر کرده و آدم‌ها برای از بین بردنش، حاضرن دست به هر کاری بزنن. تقابل مرگ و زندگی در جهانی که عجایب، طبیعی‌ان و طبیعت، عجیب. از لحظه‌ی اول، نویسنده ما رو این‌طور با دنیای نامانوس کتاب، آشنا می‌کنه: «در ساعت یازده شب چهارشنبه‌ی آن هفته، جن در آقای «مودت» حلول کرد...» گویی حلول جن پدیده‌ای تکرارشدنی، باورپذیر و رایج هست.

در مواجهه با مفهوم زندگی و مرگ، شخصیت‌های متفاوتی در طول کتاب تصویر می‌شن که هرکدوم مصداق‌های بارز خودشون رو در جامعه داشتن. شخصیت‌هایی که هرکدوم برای فرار از اضطراب وجودی مرگ و کنار اومدن با عذاب‌وجدان‌های قدیمی‌شون، راه حل‌های متفاوتی رو پیدا کردند.

  • - منشی جوان که زندگی رو شبیه کلاف ساده‌ای تصویر می‌کنه که تنها با ملایمت باز می‌شه و نیازی به دندان و جار و جنجال نداره، عشق جایگاه ازلی و ابدی داره و محبت، سرلوحه‌ی زندگی بشر هست.
  • - مرد چاق، نمادی تنومند از اضطراب ناشی از تلفیق مدرنیته با زندگی‌های نوع بشر و عدم سازگاری با مفاهیم نوی زندگانی که مستقیما تبدیل به ترس و بیماری در روان و جسم فرد شده.
  • - آقای مودت، اگزیستانسیالیستی که به هیچ‌وجه حاضر نیست به هیچ بنی‌بشری اجازه بده که در افکارش خللی ایجاد کنه و هیچ اتفاقی نمی‌تونه اون رو از افکار مرگ‌گریزانه‌اش جدا کنه.
  • - ناشناس (که تا آخر کتاب قرار نیست شما از مشخصاتش چیزی بدونید.)، دشمنی در قالب دوست و دوستی در قالب دشمن.
  • - آقای م.ل. انسانی که بهره‌مندی رو عین عذاب می‌دونست و فراموشی رو نعمت بزرگ زندگانی. انسان‌های متفکری که با احساسات‌شون در جنگن و با ورود به مسیر، هدف رو از یاد می‌برن.
  • - دکتر حاتم، شخصیت طناز متفکری که برتری و جدایی خودش از جریان روزگار رو عین رستگاری و خوشبختی‌اش می‌دونه و در راه ثابت کردن این مفهوم تنها و تنها به خودش، تمامی زندگی، تلاش‌ها و اطرافیانش رو قربانی می‌کنه. کسی که تا به حال از لذت‌های زندگی هیچ کامجویی نکرده و در مسیر طنز راهبردی خودش، از همه‌شون دست کشیده.
  • مردم شهر، ساقی؛ همسر دکتر حاتم، شکو؛ خدمتگزار م.ل. و ...

نویسنده به خوبی حقیر بودن انسان در مقابل مرگ و حتی زندگی رو توصیف می‌کنه. غم و ترس‌های وجودی در تمام طول کتاب همراه شماست و نفس رو بند میاره. از زیبایی و دقیق بودن تصویر نقاشی‌شده توسط کلمات این مرد، هرچی بگم واقعا کم گفتم. بعد از کتاب تونستم آدم‌ها رو به دو دسته‌ی احمق و احمق‌تر تقسیم کنم که به نظر طبقه‌بندی منطقی‌ای میاد. :) هنوز اما نمی‌دونم مواجهه‌ی درست در مقابل مرگ چیه. فکر می‌کنم متن کتاب به خودی خود، چندان ترسناک نبود؛ البته که شناخت شخصیتی مثل دکتر حاتم و آقای م.ل. به اندازه‌ی کافی ترسناک هست و خوانش کارهاشون چندان خوشایند نیست. اما چیزی که کتاب رو ترسناک می‌کرد مواجه کردنت با خودت بود، با این که بالاخره مرگ اون ته هست، می‌خوای باهاش چی‌کار کنی و چه‌طور زندگی‌ات رو پیش ببری؟ آیا شخصیتی ترسناک‌تر از خود آدمی توی زندگی هر آدم وجود داره؟

ملکوتبهرام صادقیچالش کتابخوانی طاقچهکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید