سلام.
اردیبهشت قرار بود ماه آرامش باشه؛ کتابی بخونم که به قلبم آرامش تزریق کنه و لابهلای رنگهای سبز جوندار درختهای پارک لاله و بادهای خنک و گاهوبیگاه بهاری، پیادهروی کنم. با دیدن پیشنهادهای طاقچه، هیچکدومشون اونقدری هیجانزدهام نکردن که شروع کنم به خوندنشون. بنابراین سعی کردم خودم حسم به کتابهایی که همیشه دوست داشتم بخونم رو حدس بزنم و یه کتابی بیرون از لیست رو شروع کنم. اوائل اردیبهشت، رفتم سراغ «از قیطریه تا اورنج کانتی»، با این پیشزمینه که همیشه ترکیب فکر کردن همزمان به آمیختگی زندگی و مرگ برای من آرامشبخش بوده. و با وجود همهی گریههایی که با کتاب سر میدادم و گاهی حتی جلوی پیش رفتن کتاب رو میگرفتن، باز هم پیشبینیام غلط از آب در نیومد، واقعا اوائل اردیبهشت با این کتاب، سرشار از آرامش بود. اما با خودم فکر کردم که احتمالا بقیهی مخاطبین طاقچه کمتر از من قروقاطیان و این ترکیب، نمیتونه جای دمنوش گلگاوزبون رو براشون بگیره.
برای همین تصمیم گرفتم این بار به عنوانی که نویسنده برای کتابش انتخاب کرده، اعتماد کنم؛ بالاخره هیچکس بهتر از اون نمیدونه توی اون کتابی که نوشته، چه خبره. رفتم سراغ کتابخونهام و اولین کتابی که چشمم رو گرفت «تسلیبخشیهای فلسفه» بود؛ باز هم ترکیبی از زندگی و پیچیدگیهای اضطرابآورش، اما این بار حداقل یک نفر دیگه (نویسنده) هم تایید کرده بود که این ترکیب میتونه آرامش و تسلی به دنبال خودش داشته باشه.
توی این کتاب نویسنده بدون هیچ لاپوشونی و ترسی به اضطرابهای بشر توی جهان مدرن اشاره میکنه و سعی میکنه بهمون نشون بده که با استفاده از اندیشههای فلاسفه، میتونیم سبک زندگی رو در پیش بگیریم که بتونیم زندگی آرومتر و زیباتری رو داشته باشیم. 6 فیلسوف بزرگ، سقراط، اپیکور، مونتنی، سنکا، شوپنهاور و نیچه، با آثار و افکارشون به کمک دوباتن میان تا بتونه ایدهاش رو کاملتر ارائه بده. توی هر فصل، زندگی یکی از این افراد تشریح میشه و به یکی از معضلات انسان مدرن، پاسخ میده. در ادامه اسم فصلهای این کتاب و چند بخش ازش که من خیلی دوستشون دارم رو میارم.
سقراط و طریقهی سوال پرسیدن فلسفیاش
اپیکور، تعریف خوشبختی و فهرست داراییها
سنکا و بینش واقعیتمحورش
مونتنی و ارائهی تصویر جدیدش از انسان لایق و نیمهعقلانی
شوپنهاور و قلب متواضعش
نیچه و پذیرش انسانیاش
میبینیم که نیازهای جسممان بسیار اندکاند،
تنها به اندازه دوری جستن از رنج
و گستراندن لذات بیشمار برای خود.
طبیعت در فواصل معین، چیزی بیش از این طلب نمیکند
و شکایتی ندارد اگر در خانه، هیچ تمثال زراندودی نیست
از جوانان زیبایی که در دست راست مشعلهای روشن گرفتهاند
تا به ضیافتی روشنایی بخشند که تا دیرهنگام ادامه دارد.
چه اهمیتی دارد اگر در تالار، تلألو نقره و درخشش طلا دیده نمیشود
و طاق حکاکیشده و طلاکاریشدهای نیست
که با صدای ساز عود به لرزه درآید؟
برای طبیعت این تجملات اهمیتی ندارد
وقتی میتوان با دوست بر روی علفهای نرم
در کنار جویی روان و زیرشاخههای درختی بلند دراز کشید
و با هزینهای اندک، تن را با لذت تمام طراوت بخشید.
چه بهتر اگر هوا نیز بر انسان لبخند زند
و تغییر فصول، چمن سبز را با گلهای زیبا بیاراید.
نقل قول دیوگنس از اپیکور
نقل قولهایی از مونتنی
با خرسندی به موضوع بیهودگی نظام آموزشیمان باز میگردم: هدف این نظام نه خوب و خردمند کردن ما، بلکه عالم کردن ما بوده، و در این راه موفق نیز شده است... اما مهمترین سوال همانی است که کمتر به سراغش میرویم: «آیا او انسانی بهتر و داناتر شده است؟» نباید به دنبال کسی باشیم که بیشتر میفهمد، بلکه باید فردی را جستجو کنیم که بهتر میفهمد. ما تنها برای پر کردن حافظه تلاش میکنیم و تشخیص خوب از بد را رها کردهایم.
دشواری متن مانند سکهای است که تحصیلکردگان با آن سحر و جادو میکنند تا بیهودگی تحصیلاتشان را پنهان سازند؛ سکهای تقلبی، که حماقت انسان، بسیار مشتاق پذیرفتن آن به عنوان پول است.
آن کسانی که معمولا دوست میخوانیم، تنها چند نفر آشنا هستند که روابطمان با آنها از روی اتفاق یا سازش برقرار شده است، تا به این ترتیب بتوانیم از یکدیگر پشتیبانی روحی کنیم. اما در آن نوع دوستی که من میگویم، روح افراد در چنان ترکیب فراگیری به هم آمیخته میشود که مرز میانشان دیگر مشخص نیست.
این کتاب، تقریبا خوشخوانه و متنش اصلا سنگین نیست. در یک عصر نسبتا روشن، همراه با چایی و بیسکوییت، میتونید بخونیدش و به اندیشههای حاکم بر زندگیتون فکر کنید. راستش کتابی نیست که بگم اگه نخونید، نصف عمرتون به فنا رفته؛ نه حتی یک دهم و یک صدم و یک هزارمش. ولی از اون کتابهاییه که احتمالا خیلی به فکر میبردتون و مجبورتون میکنه که راجع به کوچکترین جزئیات افکارتون پرسشگری داشته باشید؛ به همین دلیل هم با وجود جذابیت زیاد و متن روونش،خوندنش برای من خیلی طول کشید. به هر حال، فکر میکنم این حرفها، حرفهاییه که باید بشنویم و دربارهشون با یه دوست نزدیک صحبت کنیم؛ حالا نویسنده، جمعوجور و مختصر توی یک کتاب برامون نوشته و خب، واقعا میارزه دوست شدن با این کتاب و حرف زدن از این موضوعات باهاش. قاعدتا نظر نویسنده و برداشتش از آثار و زندگی این فیلسوفها، خط پایان فکری ما نباید باشه. میشه زیاد نقدش کرد، اما خوندن این کتاب رو من از این جهت پیشنهاد میکنم که باعث میشه از غرق شدن توی دنیای مدرن و سریع پیش رفتن لحظهها، برای چند ساعت محدود جدا بشیم و به فکر فرو بریم که داریم چهطوری زندگیمون رو زندگی میکنیم.