گردو
گردو
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

به خودم تا 30 سالگی وقت می دم.

فکر می کردم سا هه جونم. یه پسر فقیر از یه خانواده فقیر. پسری که عاشق رویاشه. جون می کّنه. جون می کّنه. جون می کّنه. جون می کّنه. جون می کّنه. جون می کّنه. جون می کّنه. جون می کّنه. باباش بین اونو برادر بزرگترش هی فرق می ذاره. هی فرق می ذاره. هی فرق می ذاره. هی فرق می ذاره. هی فرق می ذاره. هی فرق می ذاره و مدام سرزنشش می کنه. بهش گیر می ده. تیکه می اندازه... هیچش می کنه. هیچش می کنه. هیچش می کنه. هیچش می کنه. هیچش می کنه. هیچش می کنه. هیچش می کنه. هیچش می کنه. هیچش می کنه. پسری که تنهایی مشکلاتشو حل می کرد. زخم می خورد. تحمل می کرد. زخم می خورد. تحمل می کرد. بیشتر جون می کند... پسری که موفق شد. به رویاش رسید. رویایی که از رویای همه ی خانواده بزرگتر بود. پسری که تنها بود. پسری که تنهاست.
اما من ... وون هه هیو ام... لعنتی... پسر یه خانواده مرفه. پسری که لای پر قو بزرگ شده. عاشق رویاشه. در ظاهر کسی باهاش مخالف نیست. اما کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. کنترلش می کنن. همه چیزش مال اوناست. هیچش مال خودش نیست. حتی تعداد فالوورای اینستاش. فیکه. هرچی داره و فکر می کنه با تلاش خودش به دست آورده فیکه. خودش، فیکه! هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. هیچی نیست. اینا رو تو 28 سالگی می فهمه. له میشه. اما تنهایی له میشه. به کی می تونه بگه چه حالی داره؟ تهش؟ هیچی نشد. رفت سربازی. رویاشو ول کرد؟ تو سریال هیچی نگفتن...
من دوست داشتم سا هه جون بودم. اما وون هه هیو ام. دختر مرفهی که کنترل شد. هیچش کردن. هیچ شد. دختری که چند ماه دیگه 27 سالش تموم میشه و تازه داره می بینه تمام تصوراتی که از قدرت و من می تونماش تو ذهنش داشته... مال خودش نیست.
نمی دونم کدوم پدر مادر بیشتر ظالمن. اونایی که بچه هاشونو ول می کنن یا اونایی که جوری لای پر قو نگهشون می دارن که لازم نباشه دست و پاشونم تکون بدن.
انقدر ازشون خشم دارم که نمی دونم باهاشون چی کار کنم. انقدر بابت اینکه ازشون دلخورم احساس گناه می کنم که نمی دونم چی کار کنم. انقدر خوبن و زخمای کاری بهم زدن که نمی دونم چی کار کنم. دارم پاره می شم این وسط...
گند زدن، گــــــــــــــــــــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــــد! گند زدن به زندگیم. به تواناییام. همه ی سختیایی که تو این 26 سال می تونستم ریزه ریزه باهاشون مواجه شمو کم کم قوی شم، حالا مجبورم یهو تحمل کنم. تو شرایطی که خیلیای هم سن من قوی تر و جلو تر از منن. ظاهر من از خیلیا بهتره. اما هیچیش مال خودم نیست. من هیچی نیستم... حالم ازش بهم می خوره. حالم از این حس و باعث و بانیاش بهم می خوره. ولی این باعث و بانیا انقدر خوبو مهربونن که ... کاش نبودن که لااقل راحت ازشون بدم میومد. انقدر وسط این احساس خشم و عشق کش نمیومدم. اونا، اون سه نفر آدم سوپر موفق تصمیم گرفتن از کوچک ترین عضو خانواده به بهترین و کامل ترین شکل حفاظت کنن. فلجم کردن... حس آسیب پذیری و بی دستو پایی که بهم دادن... خیلی زیاده. انگار تمام مدت منو گذاشتن تو یه آکواریوم که یه وقت ماهیای بزرگتر اقیانوس منو نخورن، زخمیم نکنن... خودشون اون بیرون آزاد و رها راحت تو اون اقیانوس زندگی می کنن. گنده شدن. هی به من میگن یه وقت نیای بیرون از آکواریومتا! خطرناکه... بعد میگن چرا قد ما بزرگ نشدی؟! خیلی لعنتین...
.

.

.

.

واقعیت اینه نمی تونم همیشه انقدر از دستشون عصبانی باشم. نمی تونم محبتاشونو ندیده بگیرم. نمی تونم نیتشونو ندیده بگیرم، زحمتاشونو... به خودم تا 30 سالگی وقت می دم هر چقدر دلم می خواد ازشون بدم بیاد، عصبانی باشم. به خودم تا 30 سالگی وقت می دم تا از این آکواریوم تحمیل شده راحت بیام بیرون. زخمی زیلی و ضعیف ولی رها...
مویز می گفت برای زنده موندن چاره ای جز این زندگی که کردی نداشتی... خودتو سرزنش نکن... راست می گه. ولی هنوز نمی تونم از فکر اینکه همه ی این ناتوانیا تقصیر منه و این من بودم که همه ی این سالها قبول کردم تو اکواریوم بمونم و همه چی تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، تقصیر منه، رها کنم. به خودم تا حدود 30 سالگی وقت می دم.
من سا هه جون نیستم و این برام خیلی دردناکه. فاصله تصورم از خودم و واقعیت خیلی زیاده... یه دره بزرگ و عمیق که باعث همه ی این خشما و عصبانیتا و استرسا و حس آسیب پذیری و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه شده. به خودم تا 30 سالگی وقت می دم این دردو حاشیه هاشو حل کنم. هر چی نیستم به کنار، نمی تونم به خودم اجازه بدم هه هیو ای باشم که فهمید هیچی نداره اما هیچ کاری نکرد. به هیچ بودنش ادامه داد. نمی تونم اجازه بدم ببازم! من به این زندگی نمی بازم. نمی بازم!!!
پ.ن: دهه 20 تا 30 دهه ایه که خودمونو از تاثیری که پدر مادر رومون دارن بیرون بکشیم. 30 به بعد همه چی پای خودمونه.

به امید ظهور

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید