فکر کنم گردو برای اولین بار داره روند پیر شدنو تجربه می کنه. با سابقه 26 وصل بودن به شاخه، برای اولین بار حس می کنه ترجیح می ده برنامه حاضر شدنشو تغییر بده تا استرس اخم و تخم باباشو به جون بخره. انگار قدیما جون داشت هم سرحال باشه هم استرس داشته باشه هم کاراشو بکنه؛ اما الان ترجیح میده استرس نداشته باشه تا سرحال بمونه...
نداشتیم از این قرطی بازیا!
چند سال هست که وقتی به بچه ها نگاه می کنه حظ می کنه از حجم انرژیشون و این اواخرم متعجبه چطور اون حجم از انرژی جمع شده تو این بدنای ظریف و کوچولو...اما می دونین؟ این حسا انگار بخشی از جوونی و بزرگ شدن بود، نه پیری! :|
پ.ن: پیر باباته! p: