یه موقعی مفهوم این مطلب رو با اکانت دیگری نوشتم که آن اکانت به کل از میان رفت و نتوانستم دیگر وارد اکانت قبلیم بشم ..نمی دانم مشکل از کجا بود که چنین شد...
یه زمانی آدم بسیار متعصبی بودم...یعنی هر که را می دیدم خلاف عقاید و باورهای من رفتار می کند رو آدم بدی می دانستم....دانشجو بودم و کم تجربه ...
و فقط فکر می کردم عقایدی که از نسل های گذشته ی من به من رسیده رو همه باید رعایت کنند تا آدم خوبی باشند...
الان که یادم به اون روزهام می افته می گم چه آدمی بودم و چطوری من رو تحمل می کردند...
این قضیه ادامه داشت تا زمانی که ازدواج کردم و به خودم گفتم تا یه جاهایی از نگاه شریک زندگیم به دنیا نگاه کنم...دیدم داره از تعصباتم کم میشه....دارم راحت تر زندگی می کنم ....نشستم با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که هر کسی با توجه به شرایط زندگی اش داره دنیا رو می بینه...من نمی تونم کسی رو که عمری با تفکراتی داره زندگی می کنه را مجاب کنم که تفکر من درست است و او هم باید مثل من باشد....
و بیش تر تفکراتی که وجود دارد حاصل شرایط زندگی و جغرافیای افراده....کسی که در آمریکا به دنیا آمده مسلما دیدگاه دیگری دارد نسبت به کسی که در ایران به دنیا آمده ....و در ایران کسی که محیط کار و خانواده اش محیط بسیار تعصبی است با کسی که محیطش متعادل است در خیلی چیزا از جمله افکار ؛عقاید تفاوت دارند...پس این همه تعصب برای چیزی (که همون جغرافیا و خانواده است)که در اختیار تو نبوده برای چیست....چرا خداوند انسان را اشرف مخلوقات افریده و به او عقل داده که تصمیم بگیرد ولی بنده ی خدا میگه تو حق فکر نداری و اون چیزی که من میگم درسته....خداوند انسان را آزاد آفرید ولی بنده ی خدا میگه تو طوری که من میگم باید زندگی کنی ...
این چند روزه دارم فکر می کنم در مورد موضوعاتی که گذشت و به این نتیجه رسیدم که خیلی ها با عقایدی که دارند می خواهند جای خدا رو در ذهن مردم بگیرند ...من درستم...من خوبم ...تو بدی ....تو گمراهی...