سجاد حاجیاندرنامـهای به تو که نمیخوانی·۳ روز پیشتاریخ دنیا"خوش آمدی، خسته نباشی" اول راه استراهی که امشب با تو تا پایان غم دارم یک عمر دنبال همین بودم که خوش باشمتنها تو را ای آرزوی سبز کم دارم سنگ…
سجاد حاجیان·۱ ماه پیشبین راهبا تمام زور ممکنش قرقره را عقب میچرخاند و چوب ماهگیریش را بالا میکشید. چشمهای سمجش را که شوری عرق پیشانیش میسوزاند، آنی از ماهی برنمیدا…
سجاد حاجیان·۲ ماه پیشآسمانِ کم رنگخانهام گرم و چاییام بار استزندگی حال سادهای دارد به وجود نبودنت اماهر چه دارم اشارهای دارد خانه خالی است گرچه من هستماثری از وجودم اینج…
سجاد حاجیان·۳ ماه پیشآستر پیراهن پری دوز-حاجی الانم نمیخوای چیزی بگی؟!شیخ در حالی که عمامهاش را از سرش برمیدارد و روی زانویش میگذارد، نفس عمیقی میکشد و بدون این که به پرسنده…
سجاد حاجیاندرنامـهای به تو که نمیخوانی·۴ ماه پیشبرای عشق اشتباهساعتی مانده به آن لحظهی آویزانی ساعتی مانده به پایان چنین ویرانی مینویسم که مگر در نظرت آیم باز گهگداری وسط چشم ترت آیم باز کودکیهای خود…
سجاد حاجیان·۴ ماه پیشمرور یک روز معمولیتمام راهروی پشت سرش را گل سیاه متعفن گرفته بود که او با خودش حمل میکرددر خانه را که باز کرد بوی مرگ ماندهای به صورتش خوردپالتوی خشکیدهاش…
سجاد حاجیان·۵ ماه پیشبه کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟چشمهایش را که باز کرد خودش را روی زمینی پر از علف دید. انگار که به زمین کوبیده باشندش. از جا برخواست بدون اینکه دردی را احساس کند. باغی بو…