شب است و پرتو افسرده به روی پنجره میلغزد
فرشتهای سر زانو را بغل گرفته و میلرزد
پریده باز هم از خوابش تپش تپش، نفسش مانده
دوباره خواب پریشانی به استخوان زده سوزانده
نشسته است در آن تاریک، بدون همهمه میگرید
سکوت اوج صدای اوست شبیه زمزمه میگرید
کسی نبوده پناهش تا که سر به شانهی او باشد
کسی نمانده که در این شب چراغ خانهی او باشد
در این گریوهی تنهایی، در این گریوهی افسرده
نشسته دختر معصومی که قلب کوچکش آزرده
نشسته دختر زیبایی که دست وحشی گرگی پیر
گرفته راه گریز از او، به آهوی بدنش خورده
تنی به تن پی میلی کور، نشسته تا که به وجد آید
به وجد آمده است اما غرور دخترکی مرده
غلاف کرده صدایش را پناه زندگیش؛ مادر!
برای آبروی واهی، زبان به کام فرو برده
پس از تمامی آزردن، پس از تمامی پژمردن
چه مانده از تن او حتی؟ به غیر خون جگر خوردن
سکوت را که شکست آرام، دوباره گشته دلش ناکام
کسی نداده به او حقی، فقط شده پر از دشنام
نگاهها همه سنگینند به سوی دختر قربانی
بهانهها همه از جنس حیا نکرده و عریانی ...
اگر نبوده خودت میلت چرا چنین و چنان بودی؟!
چرا تن تو نپوشیده است؟! چرا کنار فلان بودی؟!
شده است خانهی مسروقی مگر محاکمه در جایی؟!
که دزد در همه جا دزد است تو از چه خانه نمیپایی؟!
نکوهشی که به دزدان است چه ارتباط به مسروقش؟!
سوال ساده که ده قرن است هزار پنجره مغروقش!
از این زمانه که او حتی ز خانواده گریزان است
چه جای شکوه که او تنها کنار پنجره گریان است
کشیده تیغ قضاوت را بروی خویش و سپر مانده
اگر چه بر تن او صدها هزار زخم و اثر مانده
پر است ذهن لطیفش از هزار سرزنش کهنه
میان روح و تنش برجاست هزارتا تنش کهنه
چه انزجار عجیبی از تنش ز سینه و پا دارد
چه خون دل که ز زیباییش ز ذوقهای خدا دارد
برای او دگر این دنیا پر از سیاهی و تردید است
برای یار کسی بودن چه خالی از تب و امید است
لیاقت تن تو هرگز فرار و خشم و حقارت نیست
وجود سبز تو هرگز حصر در انحصار بکارت نیست
گناه لالهی نورس چیست اگر که بیخبرش چیند؟
گناه نرمی قویی نیست اگر که بال و پرش چیند
تو زخم خوردهی فرهنگی که حق خود شدنت را کشت
برای حفظ تنت برخاست تمامی بدنت را کشت
تو زخم خوردهی حقی که نرینگی به خودش داده
اگر که دیده تو را آزاد به دست و پا زدن افتاده
تن تو با همه زیباییش نه نیست مفسد و مجرم نیست
در این زمینه نه فرقی هم میان کافر و مسلم نیست
بخواب دختر زیبارو اگر چه زخمی افسرده
که تازه اول این راه است رهی که رو به خرَد برده ...
برای قربانی تجاوز
اصفهان. سجاد
۲۹.۴.۰۳
پ.ن: این شعر خشک وقتی به ذهنم رسید که صحبتهای یک قربانی تجاوز را میشنیدم و با عمق وجود به اشتباه قربانینکوهی پیبردم. امید که در برحههای بعد محتواهای بیشتر و بهتری در این زمینه تولید کنیم و کنند و شاهد فرهنگ صحیح برخورد با متجاوز و قربانی باشیم.