روی خاک نمور قربانگاه
صورت ماه دختری مانده
از همه آرزوی پروازش
نقش بال و پری فقط مانده
خاطراتش میان خونهایش
میشد انگار قصه تکراری
قصهی قتل دختری تنها
در پی ازدواج اجباری
بچه بود و شنید بابایش
سر بریده ز عمهاش انگار
از پدر کودکانه میترسید
که مگر قصهای شود تکرار
گریههایش برای عقدش را
همه دیدند و چشم پوشیدند
لب او گفت آری و دل نه
ترس دیدند و ساده خندیدند
خواهر باردار نیلی روش
بر سرش داشت قند میسابید
ترس امروز خواهرش او را
مثل ماری به خویش میتابید
اولین رد نیلی سیلی
سخت او را ز آخرش ترساند
خواست تا دور باشد از همسر
پدرش باز صفحه را گرداند
صورتش زیر چکمه شوهر
بر لب شط تپش تپش میکرد
با خودش گفت کاش چاقو را
بکشد صاف و ساده و بیدرد
یادش آمد به شوق خود بودن
پر زد و رفت؛ گرچه ترسیده
خواست پرواز را بیاموزد
از سر شاخسار خشکیده
فکر میکرد زندگی چیزی
مثل آن حالت رقیقش بود
از پدر رسته و ز شوهر دور
همدم گریهاش رفیقش بود
یک شب از ترس امنیت را صبح
او نمیکرد خسته و تنها
پشت سر تیغ و پیش رویش تیغ
ترسش این بود که شود پیدا
خون سرخش که ریخت بر صورت
یادش آمد پدر امانش داد
قول داد او به خانه برگردد
چه بهشتی از آن نشانش داد
نفسش که به خس خس افتاده
یاد سمی که در غذایش بود
دختری که نمرد از سم حال
شاهد سر ز تن جدایش بود
چشم بست و به چشم دل میدید
رقص غیرت کنار جسمش را
دست خونی شوهری بیرحم
برق شادی توی چشمش را
شهر خوابیده و خموش اما
شط برایش عمیق میبارید
بغض نیزار سوگوارش بود
کنج خانه رفیق میبارید
همسرش را ولیِ دم آزاد
کرد و رفتند در پی شادی
ساده و بیصدا زنی جان داد
باز هم در هوای آزادی
آنقدر محو مهریه گشتند
یادشان رفت جان زنها رفت
آنقدر فکر روسری بودند
که ندید سر ز تنها رفت ....
۱۴۰۴.۳.۲
اصفهان. سجاد
برای جاویدنام فاطمه بریهی
پ.ن: در تنها دو ماه گذشته از سال ۱۴۰۴ قریب به ۱۳ مورد زنکشی که بازتاب رسانهای داشته است، رخ داده و با این حال هنوز لایحه تامین امنیت زنان خاک میخورد؛ از زنکشی بگوئیم ...! از خشونت علیه زنان بگوئیم ...!
