-شروع رسمی دادگاه اعلام میشه! جناب موریس لطفا متن شکوایه رو بخونید.
-راس سینر فرزند یالم متهم است به نشر اکاذیب و سوءاستفاده از باورهای مردم. نامبرده بر ادعا دارد که میتواند بیماران را به طور کامل درمان کند اما نه هر بیماری را. بلکه فقط آنهایی را که از نظر خودش انتخاب صحیحی برای درمان است!
-جناب راس سینر به جایگاه تشریف بیارید!
راس که با پوششی غیرمعمول و موهوم بود به از جا برخاست و به طرف جایگاه رفت و در طول مسیر حدودا سه بار کاملا چهره و اندامش عوض شد. به جایگاه که رسید بسیار موقرانه و ساکت ایستاد گوییا از بد تولد اشتباهی نکرده است.
-آقای راس در مورد اتهامتان چه پاسخی دارید؟
-اتهام؟ ... من اتهامی نشنیدم!
-شما پزشک هستید؟
-بله!
-مدرک رسمی و تایید شده دارید؟
-نیازی ندارم! ... کار پزشک درمان کردن است که من به خوبی بلدم!
-چطور چنین ادعایی دارید؟
-من بسیاری از آدمها با بیماریهای مختلف را در یک آن درمان کردهام و در این زمینه شاهدان زیادی دارم که میتوانند شهادت بدهند!
-آیا شما که به زعم خودتان چنین تبحری دارید بهتر نیست که به صورت قانونی فعالیت کنید و مدرک مورد نظر رو بگیرید؟
-مدرک که شفا نمیده!
-مسئله شفای صرف نیست. مسئله اصول و چهارچوب نظام پزشکی است. با چنین ادعایی آیا هرج و مرج ایجاد نمیشه؟ هر کی تونست یه درمانی پیدا کنه باید ادعا کنه که پزشکه؟!
-من قادرم هر دردی رو درمان کنم. این مثال شما شامل حال من نیست.
-اگر اینطوره پس چرا همهی بیماران را شفا نمیدید؟ چرا فقط یه عدهی کمی رو درمان میکنید؟
-جوابی که برای سوال شما دارم فراتر از درک شماست. فقط بدونید که بیدلیل نیست!
-آیا این برخلاف سوگندهای پزشکی و انسانیت و وجدان نیست که آنچه میتوانید انجام دهید و بیماری رو از مردن یا درد کشیدن نجات بدهید رو دریغ کنید؟
-من مصالحی رو در نظر میگیرم که برای شما قابل درک نیست!
در همین حین مرد مو طلایی با چشمان سبز و صورتی برافروخته از جا بلند شد و شروع به داد زدن کرد و با اشارهی قاضی به بیرون هدایت شد. در خلال داد و بیدادهایش میشد فهمید که کودک سه چهار سالهاش را با بیماری لاعلاجی از دست داده که توسط راس درمان نشده است.
قاضی به فکر فرو رفت و دادگاه ساکت بود. راس که تا آن لحظه بارها چهره و اندامش کاملا تغییر کرده بود، با نگاهی پیروزمندانه به همه نگاه میکرد. هر چند رنگ چشمهایش هم مدام در حال تغییر بود ولی طرز نگاهش را تحت تاثیر قرار نمیداد! در همین حین وکیل شکات اجازه گرفت و شروع به صحبت کرد:
-آقای راس شما چطور میتونید ثابت کنید که واقعا درمان اون بیمارها کار شماست؟
-میتونید از خودشون سوال کنید!
-شما که روند درمانی ندارید و بیماری رو تحت نظر نمیگیرید که به ما ثابت بشه کار، کار شماست. شما حتی ادعا دارید کسایی رو درمان کردین که اصلا سراغ شما نیومدن یا واسطههاشون با شما ارتباط گرفتن!
-بله در واقع این منم که انتخاب میکنم کی درمان بشه و کی بمیره!
همهمههای زیاد شده با ضرب چکش آرام شد و وکیل ادامه داد: ولی خیلی از آدمایی که شما درمان نکردین نمردن آیا به نظر خودتون اغراق نمیکنید؟
-منظورم اونایی بود که من میشناسم و بالاخره یه جوری به من وصل شدن!
-حتی اونایی که توی ذهنشون با شما صحبت کردن؟
-بله!
-اون هم در حالی که خود شما در همون حین در کشور دیگهای مشغول اسبسواری بودید؟
-بله!
-یعنی شما ادعا دارید که هر کی توی ذهنش هم با شما صحبت کنه شما متوجه میشید؟
-بله و ذهن شما قادر نیست بفهمه که من چطور این کار رو انجام میدم!
-ولی من میتونم توضیح بدم که شما چطور این کار رو انجام میدین! شما در واقع هیچ کاری انجام نمیدین!
همهمهها دوباره شروع شد و این بار راس به شکل زنی درآمده بود با نهایت زیبایی ممکن. چکش کوبیده شد و همهمهها ساکت شدند. وکیل ادامه داد: هر بیماری در دنیا یک احتمال کوچکی برای درمان شدن خود به خودی خودش داره و بسیاری از فعالیتهای مثبت مغزی هم میتونه کمک کنه به روند درمان! مسئلهی شبهداروها هم همینه! صرفا امید خوب شدن میده و بیمار خوب میشه بدون اینکه درمان خاصی بشه!
-خب ...؟! مگه شبهدارو و امید تنها میتونه هر مریضی رو شفا بده؟
-مگه شما میتونید هر بیماری رو شفا بدید؟
-بله ولی من مصالحی رو در نظر میگیرم که برای شما قابل درک نیست برای همین همه رو شفا نمیدم!
پیرزنی که در پی هر سوالی رنگ چهرهاش سرخ و سفید میشد. بغضش ترکید و گریهاش گرفت.
-الان میتونید یکی رو که مصالحتون مقتضی میکنه بیاری و در حضور تمامی پزشکان حاذق در آن لحظه درمان کنی؟!
سکوت همهی سالن را فراگرفت و همه خیره به دهان راس بودند که حالا پیرمرد طاس عینکی با ته ریش شده بود. راس بعد از کمی تامل گفت:
-و اگه انجام ندم مجرمم؟!
و با پوزخندی همههها را شروع کرد. زن میانسالی از جا برخاست و بلند و با عصبانیت گفت:
-راس بارها مرا درمان کامل کرده و نمیفهمم این دادگاه مسخره برای چیه؟ اگه اون کار خودش رو انجام بده چه مشکلی پیش میاد؟ دکون هیچ پزشکی رو که تخته نکرده؟ اهل اخاذی و سوءاستفاده هم که نیست؟ شما میگید امید الکی میده، خوب بده، چی میشه؟ این همه نتیجه گرفته؟
زن با هدایت قاضی سر جایش نشانده شد. همهمهها دیگر آرام نمیشدند. راس که حالا جوانی با موهای جوگندمی و صورتی کشیده شده بود، احساس پیروزی مطلق میکرد. قاضی که حضور خودش را بیتاثیر میدید و دادگاه را بیهوده از وکیل سوال کرد که آیا صحبتی دارد؟
-من سوالم را بار دیگر از آقای راس میپرسم، آیا حاضرید به انتخاب خودتان بیماری را در پیش چشم پزشکان حاذق در لحظه درمان کنید که همه بدانند شما واقعا درمان بلدید؟
-من هم سوالم را بار دیگر از شما میپرسم اگر انجام ندهم مجرمم؟!
-بله به جرم شیادی و بازی با عواطف و باورهای مردم مجرمید!
-متوجه نمیشوم من درمان میکنم بیهیچ چشم داشتی! فقط بر اساس مصالحی که برای شما قابل درک نیست همه را درمان نمیکنم.
-شما چطور متوجه این مصالح میشوید؟!
-شما نمیتوانید درک کنید!
-پس شما چطور درک کردهاید؟ آیا شما قائل به این هستید که انسان نیستید یا تواناییهای خارقالعاده دارید؟!
-خیر! فقط میگویم چیزهایی را درک میکنم که شما درک نمیکنید! مثلا کودکی را که میدانم اگر بزرگ شود قاتل پدر و مادرش میشود درمان نمیکنم!
-اما فرزندان آنهایی که شما نجات دادهاید باعث کشتار عظیمی در کرانهی دور شدند. خاطرتان هست؟
-بله ولی چیزهای دیگری هست که شما درک نمیکنید!
-شما برای درمان کردن بسیاری را وادار میکنید که کارهای عجیب و غریب انجام دهند و به معتمدینتان هزینههای هنگفت هدیه دهند و برای شما قربانی کنند. در حالی که در بسیاری از موارد با همین استدلال مضحکتان هیچ کاری برایشان نکردهاید. واقعیت این است که آنچه شما درمان کردهاید نسبت به آنچه از دست دادهاید بسیار ناچیز است. اگر میتوانستید و درمان نکردهاید که باز هم مجرمید و اگر نمیتوانستید باز هم به دلیل اخاذی و بازی با احساسات مردم، مجرمید.
-من کسی را وادار نکردهام که برای درمان شدن کاری بکند بلکه آنها از روی علاقه و اعتمادشان به من این کارها را انجام میدهند و این گناهی نیست که به گردن من باشد!
-و این علاقه و اعتماد از کجا میآید؟ غیر از این است که آنها شما را طبق گفتهی خودتان طبیبی حاذق میدانند که قادر به درمان هر دردی است و انتخابش میتواند به همین علاقه و اعتماد مرتبط باشد و با این همه ادعا حاضر نیست در یک آزمون سادهی پزشکی شرکت کند و مدرکی اخذ کند؟!
-آنچه من میدانم ورای این علوم پیش پا افتادهای است که شما آن را علم پزشکی میدانید!
-چه بهتر! پس بیایید علمتان را به دیگران هم بیاموزید که از این به بعد کسی از درد نمیرد!
-مرگ اگر نباشد جهان بسیار وحشتناک خواهد شد! و من کسی هستم که مرگ را به عنوان هدیهای برای بشر میگذارم و علم خود را محفوظ میدارم!
-البته! اما همه از درد و بیماری نمیمیرند! میتوانند به ارادهی خودشان بمیرند!
-چه کسی حاضر است خودش بمیرد؟!
-بسیاری از آنها که خودکشی کردند و تو ادعا داری که شفایشان دادهای و از مرگ نجات پیدا کردهاند!
-آنها مصالحی است که شما نمیفهمید!
قاضی چکش را روی میز میکوبد و با چشمهای بیرون زده ولی قاطع میگوید: آقای راس شما مجرم هستید!
پایان
سجاد. اصفهان
۲۱.۳.۰۳