تمام راهروی پشت سرش را گل سیاه متعفن گرفته بود که او با خودش حمل میکرد
در خانه را که باز کرد بوی مرگ ماندهای به صورتش خورد
پالتوی خشکیدهاش را به زور درآورد و در جا به حمام رفت
میخواست گل را از بدنش بشوید
گلی که حالا مثل ماری روی بدنش میخزید و گلویش را در چنگ گرفته بود
آب زنگ زده چشماهیش را بیش از پیش میسوزاند
گلها را که تمام کرد
رفت جلوی روشویی
جلوی آینه
دلش را در آورد و گرفت زیر شیر
خون امان روشویی را بریده بود
اما او آرام و با لبخندی محو میگفت چیزی نیست ... چیزی نیست
رنگ خون که شبیه آب زنگار گرفته بود شد دست از شستن کشید
دلش را سر جایش گذاشت
و زخمهایش را که حالا اندازهی یک پنجره شده بودند نگاه کرد
لبخند محوی زد
موهایش را پشت گوشش برد و گفت چیزی نیست
از حمام که بیرون آمد حولهی غبار گرفته اش را به دست گرفت
مشت موهای موخوره شده اش را وسط حوله دید
باز هم لبخند محوی زد و گفت چیزی نیست
ضبط را روشن کرد
ترانهی مورد علاقهاش را پخش کرد
در یخچال را باز کرد و آب سیب برداشت
لیوان چرکی که مانده بود را روی اپن گذاشت و آب سیب را در اون آن ریخت
قلپ اول را خورد
مزه اش خوب بود و خنک
قلپ دوم به سرفهاش انداخت
به لیوان که نگاه کرد
قیر شده بود
چسبناک و سیاه
رفت زیر شیر سینک ظرف شویی دهانش رو شست و گفت چیزی نیست ... بد هم نبود!
صدای ضبط داشت رو به بغض میرفت
انگار خواننده را شلاق زده باشن
پای گلدان که رسید دید گلش در انحصار سوسکهای سیاه ریز
رفت لب پنجره و سوسکها را تکان
تمام گل به هوا رفت
کنار آیینه آمد که عکسهای نپوسیده را با مداد سیاه پر رنگ کند
گوشی اش زنگ خورد
-چه عجب! .... بالاخره جواب دادی .... سایهات سنگین شده ... ما رو نمیبینی
-نه بابا چه حرفیه ... یه کم درگیر بودم این مدت و میخندد
-بابا رئیس جمهور مملکتم اینقدر درگیر نیس ... اصن تو نمیخوای بگی ما مردیم، زنده ایم ...
-دور از جون .... چشم .... شرمنده ... جبران میکنم
-نه بابا شوخی میکنم ... چه خبر؟ خوبی؟
اشکهای چشمش میریزد
چشمهایش را زود در میآورد و میاندازد روی میز
خواننده انگار زیر شکنجه است و دارد جیغ میکشد
-آره خوبم .... تو خوبی؟
در همین حین دوباره یادش میآید که آن روزی که در خیابان در هم شکست حتی گنجشکی هم از روی شاخهای نپرید ....
۰۳.۶.۲
اصفهان. سجاد