▪️خاطرات روزهای عدلیه
?قسمت نهم:خواهر برادریهایی که برفنا می رود(۲)
?️در قسمت قبل، از روابط خانوادگی گفتم که به سادگیِ آب خوردن به خاطر مال دنیا، بر باد فنا میرود. گفتم که اینجور پروندهها روی نه چندان خوشایند دادگاه است. و گفتم که دیدن خواهر و برادرهایی که از هر غریبهای برای همدیگه غریبه ترند، از زجرآورترین چیزهاییه که توی محیط دادگاه میتونید ببینید! و حالا جریانِ عینی دوتا پرونده که خودم به عینه توی محیط دادگاه شاهدش بودم رو براتون میگم.
?️پرونده ای بود که توی اون عمه خانمی از برادرزاده هاش شکایت کرده بود. این پرونده به خاطر موضوعش توی شعبه ۳، معروف شده بود به "پرونده طلاها". جریان پرونده از این قرار بود که این عمهخانم یه برادری داشته که اون آقای برادر توی بانک کار میکرده. عمه خانم حسب اعتمادی که به برادرش داشته مقداری از طلا و جواهراتش(جمعا ۹۰ گرم طلا) رو به برادرش میده تا ببره و توی صندوق امانات بانک نگهداری کنه. توی این مدت هم اگر مهمونی یا عروسی ای داشتن، عمه خانم میرفتن و از صندوق امانات بانک، اون طلاهایی که میخواستن رو بر میداشتن و بعد از مهمونی دوباره میوردن و توی صندوق امانات میگذاشتن. خب تا این جای ماجرا که مشکلی نیست. مشکل از اونجایی شروع میشه که این آقای برادر به علت بیماری سرطانی که داشتن از دنیا میرن و وقتی عمه، برای گرفتن طلاهاش به ورثه اون مرحوم مراجعه میکنه، ورثه از عودت طلاها استنکاف میکنند(عجب جمله ای شد!) و میگن ۵۰ گرم از این ۹۰ گرم مالِ ماست. همین هم باعث میشه که عمه خانم بیاد و از برادر زاده هاش شکایت بکنه.
?️خب تا همینجا ممکنه شما خواننده محترم با خودتون بگید، چقدر برادرزادههای بدی هستن که مالِ عمه شون رو میخورن. منم اولین بار چنین فکری کردم ولی یادتون نره این ها چیزایی بود که عمه خانم در متن دادخواست خودش نوشته بود. هیچ وقت یادمون نره که بدون شنیدن حرف طرفین دعوی، شروع به قضاوت کردن مردم کاری است خطرناک و احمقانه! برادرزادهها که توی دادگاه اومدن گفتن:"آقای قاضی! اولا ما نمیگیم همه ی ۹۰ گرم طلا مالِ ماست. نه! ۴۰ گرمش مالِ عمه است که همین الآن هم حاضریم بهش بدیم. اما ۵۰ گرم دیگهاش جریان داره! شوهرعمه چند سال قبل با بابای خدا بیامرز ما یک زمینی رو شریکی خریدن. بعد از یه مدتی شوهرعمه اومد پیش بابا و گفت من میخوام سهم شما از اون زمین رو بخرم. بابا هم گفت اشکال نداره! من سهمم رو به شما میفروشم. منتهی شوهر عمه گفت چون من الآن پول نقد ندارم که به شما بدم، شما یه کاری کن. بیا به مقدار قیمت سهمت از اون طلاهایی که توی صندوق بانک هست بردار به جای پول زمینت. و اینطور شد که ۵۰ گرم از اون ۹۰ گرم در واقع پول زمینیه که شوهر عمه از بابا خریده."
?️حالا باید میبودین و میدیدین که شوهرعمه چطور این موضوع رو حاشا میکرد:" آقای قاضی! من وضع مالیام خوبه. اگرم بخوام برم به کسی رو بزنم، میرم و به داداشهای خودم رو میزنم نه برادر خانمم!" این طرف شاهد آورده بود که چنین چیزی در کار نبوده و اون طرف شاهد آورده بود که نه اتفاقا چنین چیزی در کار بوده! شما یه لحظه خودتون رو بذارید جای قاضی این پرونده. چیکار میکردید واقعا؟! آقای شوهرعمه تا لحظات آخر دادگاه سخت اصرار داشت که جریان زمین واقعیت نداره و اصلا همچین چیزی نبوده. آخر دادگاه وکیل برادرزادهها یه فایل صوتی از گوشیش گذاشت که آقای شوهرعمه داشت سر قیمت همون زمین با برادرزاده چک و چونه میزد! این صوت که پخش شد کلا آقای باجناق رنگش عوض شد و شروع کرد به انکار و گفت فتوشاپه و صداگذاریه!(داخل پرانتز بگم صوت،فیلم،عکس،اسکرین شات و ... جزء ادلهی اثبات دعوی نیستن ولی میتونن اَماره قضایی باشن. حالا اینکه این ها چی هستن رو بعدا بیشتر توضیح میدم انشا..)
?️خلاصه آخرش که رای اون پرونده رو حاج آقا گفتن و من نوشتم، رو کردم بهشون و گفتم:《حاج آقا حالا شما رای این پرونده رو صادر کردین و بالاخره وضعیت این ۹۰ گرم طلا تعیین تکلیف شد. ولی خدا میدونه دیگه نه این عمه و برادرزاده دیگه اون عمه و برادرزاده قبلی میشن و نه دیگه اون باجناق هایی که اونجور توی دادگاه بر علیه هم شهادت دادن و همدیگه رو دروغگو خطاب کردن، میتونن بهم دیگه نگاه کنند.》حیف و صد حیف که نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب، ای دریغا به برم میشکند...