اینکه که گفتهام خدا خیلی جاها بدجور هوای مرا داشته و بدون اینکه خیلی وقتها خودم بفهمم مرا به جاها و راههایی کشانده که خودم هم فکرش را نمیکردم، دوباره در این ابلاغ کارآموزی رخ نمایاند! ببینید همیشه در هرجایی برخورد اول خیلی مهم است. آن احساسی که در اولین رویارویی با محیط و فضای جدید در درون شما شکل میگیرد، خیلی زیاد تعیین کننده است برای ادامه مسیر. مثلا اینکه شما اولین بار که به محیط دانشگاه وارد میشوید و اینکه دقیقا چه حسی نسبت به آن محیط برای اولین بار پیدا خواهید کرد، اثر زیادی در انس گرفتن شما خواهد داشت. مثلا اگر من آن روزِ اولی که به حسینیه هنر رفتم، از محیط آنجا خوشم نمیآمد(البته شما میدانید که شرف المکان بالمکین?) که من دیگر این روزها این قدر علاقهمند نبودم که به آنجا بروم.
آن اوایل که وارد دانشگاه امام صادق شدم، به وجود آمدن این شور و اشتیاق چندان دور از تصور نبود و خیلی زود با محیط دوست داشتنیِ دانشگاه گره خوردیم. هیات میثاق با شهدا، آن محیطِ بهشتی دانشگاه با آن همه درخت و چمن و گل و بلبل(!)، دیدنِ از نزدیکِ میثم مطیعی(!) و خیلی دیگر از شخصیتهایی که فقط اسم و رسمهایشان را قبلا دیده و خوانده بودیم،پیداکردن آنهمه دوستهای خوب و مومن و... باعث شد که در کمتر از یک ماه به محیطِ دانشگاه وابسته بشوم.
یکسال بعد که تازه از فرهنگ و ارتباطات به حقوق رفتیم، دوباره ترسی در درونم به وجود آمد که آیا با این رشته جدید هم به خوبی ارتباط برقرار خواهم کرد یا نه؟ آنجا هم خدا خیلی خدایی اش را برای ما نشان داد و یکی دو تا استاد درجه یک جلوی راه ما سبز کرد تا با تحویل گرفتن های عجیب غریبشان کار برای من راحتتر از قبل بشود و من همان ترم اول، با خشکیِ عجیب و غریب رشته حقوق به راحتیِ فراتر از تصور کنار بیایم.
و این بار محیطِ دادگاه! ناخودآگاه ترسی در درونم به وجود آمد که نکند همین اول کار از محیط دادگاه زده بشوم. به هرحال امکان دارد فردا روزگار ما بیاییم اینجا. اگر خوشم نیاید چه؟ اگر زده بشوم ممکن است از خودِ رشته و درس هم به کلی زده شوم. اِی خدا! خودت هوای ما را داشته باش لطفا!
قبل از ادامه داستان ذکر این نکته داخل پرانتز لازم است. هرکس که ابلاغ کارآموزی مرا می دید، نگاهی به من میکرد و میگفت:" چجوری بهت ابلاغ کارآموزیِ دانشجویی دادن؟ ها؟ کلا توی این یه سال اخیر با کارآموزی دو تا دانشجو موافقت کردن! تو هم حتما پارتی داشتی مگه نه؟" خب این بندگان خدا که نمی دانستند من برای این کارآموزی چه مرارتها و بدبختیهایی که نکشیدم. من هم همیشه لبخندی در جواب این بزرگواران میزدم و زیر لب می گفتم:" پارتیِ ما خداست!"( الکی مثلا من خیلی آدم معنویای هستم :) ) الحق و الانصاف هم بدون پارتی بازی این کارآموزی را به دست آوردیم. بله آقای رئیس دادگستری مرا می شناخت ولی از کجا می شناخت؟ پسرخاله یا پسرعمهاش که نبودم؟ توی همین مراسمات و دیدار با امام جمعه و چه و چه دیده بود دیگر.(البته مجدد روح آیتاله مهدوی کنی شاد که هنوز هم اعتبارش برای ما امامصادقیها احترام و آبرو میآورد) برای همین بود که وقتی موقع کنکور هم میگفتن فلانی n درصد سهمیه دارد ترسی به خودم راه نمی دادم و با خودم می گفتم کار خوبه خدا درست کنه! خدای ما بیسهمیهها هم بزرگه!
خب تا اینجا گفتم اینکه ابلاغ کارآموزیام در شعبه ۳ حقوقی زده شد، خیلی برای شروع به من کمک کرد و یه جورایی خیلی خوش به حالم شد. علتش بماند برای قسمت بعد....