تا پیش از رفتن به کارآموزی، همیشه با خودم فکر می کردم، تجربه ی مرگ عزیزان و نزدیکان فقط غم انگیز است و ناراحت کننده. اما بعد از اون یک ماه فهمیدم به همون میزان که این اتفاق غم و غصه آوره، دقیقا به همون اندازه(و یا حتی کمی بیشتر از بیشتر!) ترسناک و وحشتناک و دلهره آوره! نه از این بابت که ما دلتنگ عزیزان از دست رفته میشیم، و نه حتی به دلیل اینکه جای خالی شون دیگه هیچ وقت بینمون پر نمیشه! اتفاق های ترسناک دیگه ای در پشت پرده ی مرگ عزیزان، در حال رخ دادنه که اون اتفاقاست که دل آدم رو به معنای واقعی کلمه آب میکنه و قلب آدم رو میسوزونه!
برای خود من غصه آور ترین دادخواست ها اونایی بود که در ردیف خواهان نوشته بود حسین حسینی فرزند علی و بعد اون طرف در ردیف خواندگان نوشته بود(تمامی اسامی غیرحقیقی هستن): 1-حسن حسینی فرزند علی 2-اکرم حسینی فرزند علی3 -فاطمه حسینی فرزند علی 4-ابوالفضل حسینی فرزند علی 5-زهرا اشرفی فرزند میرزاجواد. (فهمیدین چی شد؟ یه برادر میاد به خاطر ارث و میراث بابای خدابیامرزش، از همه ی خواهرها و برادرهاش شکایت می کنه. اون نفر آخری هم که میبینید ازش شکایت شده(نفر پنجم)، مادر همون خواهرها و برادرهاست!!! چون برای طرح دعوای مطالبه ارث، باید همه ی ورثه حین الفوت مرحوم رو طرف دعوی قرار بدین. ) شاید بگم یکی از پرارجاع ترین پرونده های محاکم دادگستری، همین پرونده های مربوط به ارث و میراثه. وقتی که خواهرها و برادرها سر یه تیکه زمین پدرشون باهم کنار نمیان و برای حل و فصل این اختلاف، سر و کارشون به دادگاه میوفته! حالا باید میدیدن که توی جلسه دادگاه چطور برادر، برادرش رو متهم می کرد و چجوری یه خواهر از برادراش بد می گفت! یه وقتایی باور کنید توی وسط جلسه دادگاه، وقتی دیگه میدیدم خیلی این خواهر و برادرها دارن بهم می پرن و دیگه به معنای واقعی کلمه شور ماجرا رو در آوردن، خودکارم رو میذاشتم کنار. ماسکم رو برای چند دقیقه بر می داشتم و بعد به یه گوشه خیره می شدم. فقط زل می زدم ببینم این دعوای غم انگیزِ بزرگسالانِ کوچک(!) تا کجا میخواد ادامه پیدا کنه. باور کنید بعضی وقتا دوست داشتم سرشون داد بزنم. بهشون بگم :« مگه شماها از یه پدر مادر متولد نشدین؟ مگه شما توی یه خونه، کنار همدیگه بزرگ نشدین؟ مگه شما از سینه ی یه مادر شیر نخوردین؟ پس چی شده که الآن از هر غریبه ایی برای همدیگه غریبه ترید؟ارزش اون زمینِ لامصب چقدره مگه؟ 100 میلیون؟ 200 میلیون؟ 1 میلیارد؟ یعنی واقعا ارزشش از این رابطه ی خواهر برادری تون بیشتره؟ اصلا اون زمین رو یکی تون به دست بیاره. بعدش چی؟ حیف نیست برای بدست آوردنش همدیگه رو فدا کنید؟» حالا من که یه دانشجوی ساده ی هیچ کاره بودم توی اون دادگاه. ولی یه وقتایی از ته دلم میخواستم به حاج آقای لطفی بگم که یکم باهاشون از اینجور صحبتا بکنند تا شاید از خر شیطون بیان پایین. بماند که به خودم اجازه نمیدادم چنین جسارتی بکنم ولی به نظرم حاج آقا هم از بس توی دوران خدمتشون در دستگاه قضایی، به اینجور پرونده ها رسیدگی کرده بودند، انگاری دیگه به این یقین رسیده بودند که نرود میخ آهنین در سنگ!
یه وقتایی هم که دیگه اوضاع خیلی بحرانی میشد، تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که از خدا بخوام،به روح اون مرحوم پدرشون اجازه نده که به جلسه ی دادگاه بیاد. چون اگه بیاد و بچه هاش رو توی این وضع ببینه، عالم برزخش خیلی بهم ریخته میشه! همون بهتر که نباشه و نبینه، مالی که یه عمر برای به دست آوردنش تلاش کرد حالا چجوری برای بدست آوردنش بین بچه هاش جنگ و جدال و دعوائه!
ادامه دارد...