زحنع
زحنع
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اعصاب ندارم

از دیروز که برگشتی کارم شده چند دقیقه به چند دقیقه رفرش کردن. اما تو همین رفرش کردن‌ها ناگهان دیدم که اون عوضی هم برگشت و داریش. تا صبح نخوابیدم تقریبا و کار مفیدی هم انجام ندادم. گمان می‌کردم حالا که برگشتی شاید من رو هم از بلاک در بیاری اما افسوس

از صبح چندین بارد قصد کردم بهت پیام بدم و جلوی خودم رو گرفتم. تا اینکه دقایقی پیش نوشتم و لحظه آخر قبل ارسال استخاره کردم و باز هم مثل دفعه قبل «بد» اومد.

یادته سر اون ماجرا دادی مامان استخاره کنه و رسما داشت می‌گفت من برم صحبت کنم و در اون کار خیره؟ عکس نوشته رو دارم هنوز. حیف از همه روزهایی که رفت و خدا لعنت کنه کسانی که باعث پنهان‌کاری‌ها و این جدایی شدند.

هیچ‌گاه دوست نداشتم ناشناس بنویسم اما وقایعی بر من رفت که سنگ صبوری برای تسکینش ندارم. حال امروز من حال یک باخته است باخته‌ای که در نگاه خیلی‌ها یک پیروز است و فقط خودش می‌داند که در دلش چه می گذرد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید