تصمیم گرفتم هربار در باره یکی از مشکلات یا مسائل هویو و خودمون بنویسم، قطعا برداشت و نگاه من به مسائل تماما شخصی و با تجربه خودم هست. حتی ممکنه تو خیلی از این موضوعات صادق هم با من اختلاف نظر داشته باشه. به هر حال این نوشتار خاطرات همسر یک مدیر عامل هست نه خود مدیر عامل ?
برای خوندن داستان شروع نوشتن این مجموعه قسمت صفرم رو بخونید.
...
یکی از مهمترین چیزهایی که تو این سه سال حیات هویو یاد گرفتیم اینه که تو این مسیر بسیار تنها خواهی بود. بعضا حتی خانواده و نزدیکترین دوستانت، تو و شرایط زندگیت رو درک نخواهند کرد. خانواده من و صادق هنوز حتی نمیدونن ما «دقیقا» داریم چیکار میکنیم و پدر صادق حتی فکر میکنه اون تو یه شرکت بزرگ استخدام شده و «بیمه» داره؛ چون اگه میفهمید از این سه سال کار حدودا ۳ ماهه که تازه داره براش بیمه رد میشه احتمالا سکته میکرد. درک زندگی پر ریسک ما برای خانوادههای محافظه کارمون اونقدر سخت هست که ترجیح بدیم کلا چیزی از مشکلاتمون رو باهاشون مطرح نکنیم.
ولی سختتر از نگفتن واقعیت زندگیمون، وقتی هست که بهشون سر میزنیم. خانواده من ساکن اصفهان و خانواده صادق ساکن شیراز هستند و ما تقریبا سالی ۳-۴ بار بهشون سرزنیم یا اونا پیش ما میان.
دیدن زندگی روتین، منظم و بدون هیچ دغدغهای (البته که هر زندگی دغدغههای خودش رو داره؛ منظور نوع دغدغههایی هست که ما داریم) یه وقتا ته دلمون رو میلرزونه که ما داریم چیکار میکنیم؟ چقدر این مسیری که انتخاب کردیم درسته؟ خوشبختی و آرامش چیه؟ اگه یه روزی پشیمون بشیم چی؟! دیدن برادر و خواهر یا اقوام دور و نزدیک که یه کار خوب دارن، سر ساعت میرن، سر ساعت میان، تعطیلات رو کار نمیکنن و زندگی و کارشون حد و مرز داره یه وقتایی تو رو به شک میندازه که داری با زندگیت چیکار میکنی؟
حرفی که من کمتر شنیدم ( من سالها تو اکوسیستم کارآفرینی کار کردم و دوره سمینار برگزار کردم تا تجربه کارآفرینی افراد رو به علاقهمندها منتقل کنم) و واقعا خلا این دانش رو حس کردم این بوده که ثبات لذت بخشه، آدمها از بودن در شرایط ثابت لذت میبرن. یه نفر وقتی دائما در معرض استرس و هیجان باشه حتی ممکنه مریض بشه. روح و جسم ما نیاز به یک نقطه ثبات برای تکیه کردن داره. هیچ وقت کسی نگفت انتخاب یه کارآفرین باعث میشه نتونی با خیلیها روابطت رو ادامه بدی. پدر، مادر، خواهر یا برادر و دوست بیشتر مشکلات تو رو درک نمیکنن. حتی اگر همراه تو باشن و تلاش کنن تا بهت کمک کنن بازهم تو کسی هستی که باید با انبوهی از مشکلات دست و پنجه نرم کنی.
رابطه ما با خانوادههامون غیر صادقانه و حتی کم رنگ شده؛ چون درکی از مشکلات ما ندارن. ما روابطمون رو با خیلی از دوستانمون هم محدود کردیم چون تو نمیتونی مثل اونا زندگی کنی. خیلی وقتها نه فراقت و نه اونقدر پول داری که شبیه به دوستات باشی.
برای ما تفریح یه اولویت جدی بوده و هست، بیشترین سرمایه گذاریمون هم برای تفریح کردنه ولی حتی در این شرایط هم دیدن ثبات زندگی اونا و اینکه درکی از انتخابت و مشکلاتت ندارن آزار دهنده میشه. ما آدمهای خوش شانسی هستیم چون به دور برمون افرادی که این مسیر رو انتخاب کردند نسبتا زیاد هستند و ما حداقل ۳-۴ دوست با فکر نزدیک به خودمون داریم اما خیلی از آدمها ممکنه بیش از حد تنها باشن.
بعضی وقتا اهمیت شبکه سازی و بودن تو جمع افراد کارآفرین میتونه قوت قلب و کمک کننده باشه. اینکه میبینی هستند دیوانههایی که هنوز به آینده امیدوارند و هنوز تو تاریکی قدم میزنن
گاهی مشکلات اونقدر زیاد هستند که تو نیاز داری حداقل یه مخاطب تو گوشیت داشته باشی تا وقتی میگی خسته شدم بفهمه از چه خستگی حرف میزنی. خیلی وقتا حتی من هم درکی از جنس مشکلات صادق ندارم. حتی من هم نمیتونم کمکی به انبوه مشکلات و سردرگمی های همسرم بکنم.
کارآفرین شدن نه پول بیشتری داره و نه باعث میشه دوستای بیشتری داشته باشی. این مسیر تماما تنهایی و تحمل بار مشکلات هست.
همه از تو انتظار دارند قوی باشی و بدونی داری چیکار میکنی. حتی افرادی که قبول کردند با تو هم مسیر باشن تصور میکنن تو یه نقشه از مسیر پیش رو داری و باید بدونی قدم بعدی چیه؛ در حالیکه تو نهایتا چند قدم از هم تیمیهات جلوتری و مسیر دور دست تو مه و تاریکی قایم شده.
اطرافیانت به تو تکیه میکنند و موقع ناامیدی و خستگی از تو میخوان که بهشون انگیزه و انرژی بدی. وقتی کسی از کار خسته میشه باید درکش کنی و کمک کنی تا انگیزههاش رو پیدا کنه، وقتی مشکلات شخصی داره باید براش فضایی فراهم کنی تا بتونه خودش رو جمع و جور کنه. باید به اونا فرصت خطا و اشتباه بدی و کمکشون کنی تا یاد بگیرن.
همه از یه بنیانگذار انتظارات زیادی دارند اما کسی خستگی و استیصال اون رو نمیبینه. اینکه گاهی ممکنه به درستی انتخابش شک کنه، گاهی از کار خسته میشه و نیاز داره استراحت کنه، اینکه اون هم مشکلات شخصی و خانواده داره.
قطعا داشتن یه تیم خوب و همراه حجم زیادی از مشکلات و عدم درک رو کم میکنه؛ داشتن یه همبنیانگذار بار مسئولیت رو تقسیم میکنه اما در نهایت بیشتر بار مسئولیت روی شونههای نفر اصلی هست. اونه که در برابر سرمایهگذار باید پاسخگو باشه، تیم رو متمرکز نگه داره و مشکلات رو زودتر از بقیه ببینه و حلشون کنه. اونه که باید یک چشمش به مسیر باشه و اسب چموش کسب و کار رو تو مسیر نگه داره.
کارآفرینی مسیریه که تنها شروع میکنی و تا آخر راه تنها خواهی بود...
ادامه دارد؟!...
بعدا نوشت: به عنوان یک همسر، من هم تنهایی زیادی رو تجربه کردم. خیلی از لحظاتی که خانواده معمولی کنارهم هستند من تنها بودم و مسئولیت کارهای زیادی رو به عهده کردم چون همسرم فرصتی براشون نداشت. شخصا علاقه مند به مشارکت تو کارها هستم و مسئولیت انتخاب و سامان دادن خیلی کارها تو زندگی شخصی با منه؛ برای کسی با روحیه من آزار دهنده نبوده. اما حتی من هم روزهایی بوده که نیاز به تکیه گار داشتم، نیاز به همراهی. با این وجود به مشکلات زیادی تنها جنگیدم؛ البته که صادق حمایت روحی زیادی کرده و همیشه پشت من بوده اما حضور فیزیکی کمرنگ تری داشته.
من زنی بودم که تو بسیاری از بحران های هویو حضور داشتم، حتی وقتی نیرو هویو نبودم شب های کمپین و اثباب کشی و ... تا صبح دفتر بودم؛ اما اگه غیر این بود احتمالا تمام این شب ها رو تنها تو خونه میگذروندم.
به عنوان یک همسر بیش از اونکه در دستاوردها و خوشی ها شریک باشم تک تک مشکلات رو با تمام وجودم به دوش کشیدم. شاید نتونستم کمکی در حلشون کنم اما تلاش کردم صبور و همراه باشم؛اگرچه گاهی خسته شدم اما هیچ وقت نخواستم همسرم فقط برای من باشه. به کسب و کار نه به عنوان رقیب و مانع روابط شخصیم که بچه ام و حاصل «تلاشمون» نگاه کردم. هربار مشکلی بوده به همسرم قوت قلب دادم که میتونی حلش کنی و میتونی ادامه بدی و هربار پا به پاش، در حد توانم تلاش کردم.
همسر کسی بودن مسئولیت سختی و همسر کسی با این سطح از دغدغه و مشکلات سختتر هم هست. اما جزئی از راه حل بودن و تلاش و جنگیدن این مسیر رو جذاب میکنه.