دیدی بچهها با عروسکشون جوری رفتار میکنند که زنده است؟ انگار واقعا حس میکنند که عروسک درد داره، مریض شده، گرسنه است و یا خوشحال و آروم.
بدون استثنا تو همه بچهها این رفتار رو دیدم و هر بار برام سوال شده که چه چیز مشترکی باعث میشه بچهها به عروسکشون جان بدن. انگار یه قرارداد نانوشته جهانی هست که عروسکها و اسباب بازیها قراره دوست شماره یک بچهها باشند. فرقی نداره یک اسباب بازی چقدر ساده یا جذاب و خاص باشه، یه عروسک چوبی معمولی یا یه باربی مجلل به یک اندازه برای بچهها میتونن مهم باشند. حس میکنم این قرارداد معنوی نه بین بچهها که بین اسباب بازیها هم در جریانه، ما زندهایم تا زمانی که تو مارو زنده بخوای.
قسمت قشنگی از بچگیهای من با یه خرگوش نارنجی خیلی زشت سپری شد. خرگوش نارنجی من سفت بود و غیر از گوشاش هیچ قسمت قابل تحرکی نداشت. اسمش هم «بوجی» بود (وقتی تکونش میدادی یه صدای جغجغه ای بوجی بوجی درمیاورد) از ۲-۳ سالگی تا ۱۲ سالگی داشتمش و همراه خواب و بیداریم بود.
این روزها کار و زندگیم تو یه انبار اسباب بازی میگذره. بیشتر ساعتهای روز اینجام و وقتی خسته میشم بین قفسه اسباب بازیها راه میرم. بوی خوب اسباب بازی نو، کارتنهای مرتب اسباب بازی، عروسکهای بامزه، زرق و برق ماشین کنترلی حرفهای خفن، کتابهای داستان و رنگ آمیزی، جغجغه و واکر و …. هر بار به این فکر میکنم یعنی این عروسک خرگوش بامزه قراره عروسک محبوب کدوم بچه بشه یا پسر بچه شیطونی که قراره با این ماشین کنترلی بازی کنه چه شکلیه؟! تو ذهنم بچههای مختلف و آرزوهاشون رو تجسم میکنم و حس قشنگ برآورده شدن آرزو رو جلو چشمم میارم. دختربچهای که آرزوش داشتن ماشین شارژی صورتی هست و قراره تو تولدش از بابا بزرگ هدیه بگیره، پسر تخس و شیطونی که تفنگ اسباب بازی میخواد و امسال بعد از گرفتن «عالی» تو کارنامه قراره به خواستهاش برسه، مادری که با اشتیاق برای نوزادش خرید میکنه و مادربزرگی که سوغاتی برای نوه هاش میبره.
کدوم عروسک قراره زنده بشه؟! کدوم اسباب بازی قراره خاطره بشه تو ذهن و قلب بچه؟! کدوم یکی دست به دست بین بچهها میچرخه و موندگار میشه؟! کدوم یکی میره تو صندوقچه یادگاری تا سالها بمونه واسه صاحبش؟! کدوم اسباب بازی قراره توی پارک گم بشه و واسه همیشه خاطره بشه؟
واسه من قشنگترین قصهها مال اسباب بازیهایی که قراره بره مناطق محروم، به لطف پدر یکی از دوستان که زاهدان فعالیت داوطلبانه میکنه گاها اسباب بازیهای که بسته بندیشون خراب شده ولی سالم هستند رو به همراه هدایای بچهها میفرستیم اونجا و هربار ذوق و شادی بچهها رو تصور میکنم. شادی بچهای که به گفته آقا مرتضی تاحالا حسی از بازی نداشته و فقط با سنگ و چوب سرگرم شده. دستهای کوچیک و پر امیدی که قراره شادی هدیه بگیره و شاید روزی که بزرگ شد آرزو بسازه واسه بقیه بچهها. این اسباب بازیها به جای اینکه غمگین باشن، اسقاط بشن و بی آرزو ادامه بدن آرزوی صدها بچه میشن، رفیق روز شبشون و معلم زندگی بچهها. این اسباب بازیها غصههای قشنگی دارن، مثلا عروسک خرس قرمز هیچ وقت فکر نمیکرد یه روز تو دستهای یه دختر مو بور ۴ ساله با یه لبخند گنده و دمپایی تابه تا باشه و دخترک اونقدر محکم فشارش بده که چشماش بزنه بیرون:)
دوست دارم رویاهام به اندازه عروسکا و به اندازه آرزو بچهها صادقانه، شفاف و معصومانه باشه. به اندازه شادی یه بازی یا به اندازه یه مهمونی عروسکی...
هویو برای من بیش از یه فروشگاه اسباب بازی ساده است، هویو برای من به اندازه تمام رویاهای کودکیم شادی بخش و معصومِ. ما اینجا رویاها و قصههامون رو با اسباب بازیها کادو میکنیم تا شاید بره و رویای بچهای رو بسازه.