«سیاوش؛ اولین جوانی که از جور پدران، خانه ی پدری را رها و از ایران مهاجرت کرد»
سیاوش هر چه کرد، نتوانست دل کاووس را نرم کند. پدر بلایی نبود که سر پسر نیاورد. سیاوش در شاهنامه میتواند نماد جوان کاردان ایرانی باشد که پدران قدرش را نمیدانند. آنقدر آزارشان میدهند تا پسران خانهی بیگانه را بر خانهی پدری ترجیح میدهد و میگذارند و میروند. سیاوشها هرگز دلش نمیخواهد ایران را ترک کنند اما پدران با بیمهری،نسپردن امور به پسران و حتا توطئه موجبات مهاجرت آنها را فراهم میکنند.
شاهنامه کهنالگوی جمعی ماست. هیچ داستانی را نمیتوان یافت که ما به ساعتِ اکنون، زیستش نمیکنیم. آخرین نامه ی سیاوش به پدرش در شاهنامه شرحی طولانی از کارهای خودش در مقابل بیمهری پدر است. سیاوش یک پدررانده است. از نهایت ناچاری ایران را ترک کرد. از هر شهر و روستایی که میگذشت از اسب به زیر میآمد و خاک ایران را به آب دیده تر میکرد و میبوسید. چون لب رود جیحون(مرز یا همان گیت فرودگاه بینالمللی خودمان) رسید از اسب پیاده شد و خون گریست و با ایران وداع کرد و از مرز رد شد. به نظر من سیاوش اولین جوانِ مهاجر ایرانی در شاهنامه است.
بعد از مهاجرت، میبینیم سیاوش در سرزمینِ بیگانه کارنامهی مدیریتی درخشانی دارد. گنگدژ را میسازد و در آن شهر باشکوه سیاوشگرد را میسازد که شوکت و آوازهی این شهر حسادت حاسدان عالم را برمیانگیزد. شهر سیاوشگرد نماد استعداد جوان ایرانی است که در خدمتِ سرزمین بیگانه است.
خبرگزاریهای فرانسه از موفقیت یک جوان ۲۹ ساله ایرانی در این هفته بسیار گفتند. «زرتشت بختیاری مقدم» شهردار گرانترین شهر در فرانسه شد. او حقوقدانی با اصالت لاهیجانی است. مصاحبهی او با فرانسپرس نشان از برنامهریزی دقیق او برای ارتقا و بهبود کیفیت زندگی در شهری دارد که او برگزیدهاش است.
حکومت هم در کهنالگوها به نوعی پدر است.رفتار خردمندانه و توأم با نرمش از جانب پدر (حاکمیت) میتواند نسل جدید رابه تعادل، میانهروی، مشارکت و پویایی وادارد وتأکید افراطی بر اصول خدشهناپذیر از جانب پدر (حکومت) و انکار نسل جوان، اعلام جنگ علیه پسران و دعوت آشکار به افراطگرایی و پدرکشی(براندازی و انقلاب) است.
ماندگاری شامل حالِ حکومتی است که که پدران اجازه دهند، پسران آنها را قد بکشند.
نادرشاه وقتی پسرش را کور کرد، بیچاره پسر حرف بسیار حکیمانهای زد. گفت«تو نور دیدگان مرا نگرفتی، بلکه چشم و چراغِ ایران را کور کردی» این جمله اندازهی چند دورهی تاریخی، کمرشکن است.
داستان سیاوش، داستان پسرانِ کاردانِ رانده شده از وطن است که سرزمین بیگانه را آباد میکنند
آخرین حرف سیاوش خطاب به پدر: زشادی مبادا دل تو رها / شدم من زغم در دمِ اژدها
«زهرا عبدی»