همیشه تو هر مرحله از زندگیم و تو هر شرایطی چراهای زیادی توی ذهنم شکل میگیره..
بعد این چندین سال عمری که داشتم دارم میبینم چقدر چراها داشتم
چرا نمرم بیست نشد
چرا شاگرد اول نشدم
چرا اون لباسو نخریدم
چرا فلان دوستم فلان حرفو زد
چرا امروز هوا اینجور شد و نتونستیم بریم بیرون
چرا اونی که میخوام نمیشه
چرا از این شهر میریم
چرا مجبورم دوستامو ترک کنم
چرا رتبه کنکورم این شد
چرا خوابگاهی شدم
و بعد کارشناسی
باز
چرا فلان دانشگاه قبول شدم
چرا خوابگاهی شدم
چرا سرِکار نمیرم
چرا کارَم این شد...
و هزار چرای دیگه
خوب که نگاه میکنم چراها زیاد بود همیشه پرسیدم از خودم
چیزی که فهمیدم اینه
یاد بگیر که چراها همیشه هستند، اینکه اذیت شدنه هست، بیقراری هست، ناامیدی هست..شاید بگی آسون حرف میزنی
نه اصلا..اصلااااااا
فقط اینو میخوام یاد بگیرم که بپذیرم شرایط رو
خودم رو
اطرافیانم رو
این دنیا و قانوناشو..
امیدوارم بتونم..راه طولانیِ، کفشای خوبی نیاز دارم
......
خدا جانم کمکم کن?