کتابها تجربه اند؛ کلمات نویسندگان آرامش عشق را احساس خرسندی از داشتن خانواده را عذاب کشیدن از جنگ را و حکمت خاطرات را نشان میدهند.
خیلی وقته این کتاب رو تموم کردم ولی مهلت نوشتن درموردش رو پیدا نمیکردم.
سال ها پیش من سوگی رو تجربه کردم که هنوز برام تازگی داره و نبودش اذیتم میکنه. جست و جو برای پیدا کردن کتاب و خوندنش برای تسکین این موضوع بارها امتحان کردم ولی هربار فقط گزینه نشان شده فعال شد و اقدامی برای خوندنش نکردم، چرا؟ چون غمگین تر شدن توی اوضاع بهم ریخته زندگیم واقعا فکرشم وحشتناک بود.
((بله نینا زندگی ،سخت ناعادلانه و دردناک است؛ اما تضمین میکند صد درصد و بی هیچ شک و شبهه ای که در لحظاتی غیر منتظره و ناگهانی زیبایی را ،شادی ،عشق پذیرش و وجد را نیز پیشکش کند.))
خلاصه اینکه چالش این ماه طاقچه به من این جرات رو داد. و جالب تر اینکه سراغ کتاب های نشان شده نرفتم و بعد جست و جو؛ کتاب تولستوی و مبل بنفش نوشته نینا سنکویچ رو انتخاب کردم دلیلشم این بود که متوجه شدم در طول داستان کتاب های زیادی قراره بهم معرفی بشه.
((از وقتی خانه ام سوخت / چشم اندازی بهتر دارم / از برآمدن ماه))
شخصی بنام نینا در غم از دست دادن خواهر هست و بعد از مرگ خواهرش سر خودش رو خیلی شلوغ کرده که شاید این غم کمتر بشه ولی وقتی به خودش میاد میبینه تغییری نکرده، از اونجایی که خانوادگی از کودکی عاشق خواندن کتاب و ادبیات بودن تصمیم میگیره برای تسکین این درد به کتاب پناه ببره و یک چالش شروع میکنه که به مدت یکسال روزی یک کتاب بخونه و کمی بعد از شروع چالش تصمیم میگیره که هر روز درمورد کتاب خوانده شده در وبلاگش بنویسه.
امیلی دیکنسون نوشته است:((هیچ ناوی مثل یک کتاب ما را به سرزمینهای دور نمیبرد.))
اوایل کتاب برای من سخت بود چون خواهر نینا از مریضی سرطان فوت شد و عزیز من هم به همین علت از دنیا رفت.
مثل اوزیریس تکه تکه و افتاده در نیل به طریقی بارور میشود که ما قادر به فهمش نیستیم؛ از این تکه ها خونی در هر بخش از زندگی مان جاری میشود زمین را غرق میکند تا سرانجام یک بار دیگر زندگی پدیدار شود.
در طول داستان کتاب های متفاوتی بهتون معرفی میشه و یک سری کتاب به لیست خوانش آیندتون اضافه میشه.
کلمه ها زنده اند و ادبیات یک گریز است؛
گریزی نه از زندگی، که به سوی آن.(سیریل کانلی، گور ناآرام)
توضیح دادن درمورد کتاب ها و گاهی لینک شدن به گذشته باعث جذاب شدن کتاب میشه.
در کل کتاب خوبی بود ولی تاثیری روی از بین بردن یا کمرنگ کردن سوگ من نداشت. شاید چون نینا روش خودش رو پیدا کرد و من هم باید روش خودم رو پیدا کنم.
دریافتم به خودم بستگی داشت که پایان را غیر عادلانه و غیر قابل قبول تفسیر کنم و به خاطرش عذاب بکشم یا اینکه تصمیم بگیرم که این و فقط همین پایان مناسبی بود.
این کتاب رو به اشخاصی معرفی میکنم که عاشق کتاب هایی به سبک داستانی و در کل عاشق کتاب هستن، چرا عاشق کتاب باشن؟چون تعداد زیادی کتاب معرفی میشه و واقعا این اتفاق جذابی هست.
((دوستان من امروز یک روز از عمر ما کم شده از عمر همه ما و شادی تنها چیزی است که سرعت گذر زمان را کم میکند.))
کتاب تقریبا روان، ترجمه خوب و البته طولانی بود.
به قول نینا اگر عزیزتون نیست ولی یاد و خاطراتش هست، این باعث میشه که انگار هست و هنوز در کنار ماست.
زیبایی در لحظه هایی است که دوام می آورند؛ لحظه هایی که بارها و بارها به ما زندگی میبخشند. ما بر پایه های محکم و قوی خاطرات می ایستیم ما با خوراکی که گذشته برایمان تدارک دیده رشد میکنیم و شکوفا میشویم.
در آخر با این جمله از کتاب خرفم رو تموم میکنم:
((آدمها نیستند که ما را کامل میکنند؛ خود ما هستیم که خودمان را کامل میکنیم.))