هیچ کس مجبور نیست انسان بزرگی باشد. تنها انسان بودن کافی است.
سلام، من دوباره اومدم با یک معرفی دیگه کتاب از چالش طاقچه عزیز
اوه کتاب درمورد فلسفه آخرین موضوع کتابی هست که دوست دارم بخونم و این ماه با چالش طاقچه بدون ذره ای علاقه به سمتش رفتم.
بخاطر اینکه زودتر تموم بشه صرف نظر از داستان گشتم کم صفحه ترین کتاب رو پیدا کردم :)
سقوط از آلبرکامو کتاب خیلی معروفی هست حتی برای من که از کتاب های فلسفی بیزارم هم معروف بود و کاملا شناخته شده بود.
خلاصه اینکه به هر روشی بود با اینکه این ماه شلوغ بودم، خودم رو محبور به شروع کتاب کردم.
این کتاب از زبان یک شخص بنام ژان باپتیست کلمانس یک وکیل پاریسی بسیار موفق هست که حالا داره داستان خودشو برای یک شخص ناشناس که معرفی هم نمیشه و و اصلا متوجه نمیشید کی هست، تعریف میکنه.
این داستان در آمستردام اتفاق میفته، کتاب کاملا اول شخص و فقط کلمانس صحبت میکنه و گاهی ری اکشن های طرف ناشناس رو خودش بازگو میکنه و این باعث میشه خسته کننده نشه.
کلمانس قبلا در پاریس زندگی میکرده ولی الان در آمستردام ساکن هست، توصیف روزهای خوب پاریس و ثروتمند بودن خودش شروع داستان هست و درمورد عدالت هایی که اجرا میکرده و تمام کارهایی که بدون چشم داشت برای دیگران انجام میداده تعریف میکنه.
شخصیت کلمانس بسیار پیچیده و جالبه ، زوایای پنهان زندگیشو برای شخصیت ناشناس بگونه ای تعریف میکنه که گاهی سوال هایی برای شما باقی میذاره و شاید این باعث جالب تر شدن کتاب میشه.
کلمانس یکی از ترس هاش قضاوت شدن هست که یکی از محور های اصلی این کتاب هست.
آن وقت مردم شتاب زده درباره آدم داوری می کنند تا خودشان مورد داوری قرار نگیرند.
کلمانس خودش رو وکیل توبه کار معرفی میکنه و خب باید کتاب رو بخونید تا متوجه بشید چرا به خودش توبه کار میگه :)
عده ای فریاد می زنند: دوستم داشته باش. گروهی دیگر می گویند: دوستم نداشته باش. اما دسته سومی هم هستند، بدترین و بدبخت ترینشان که اظهار می کنند: دوستم نداشته باش، ولی به من وفادار بمان.
تمام داستان زندگی خودش رو شروع میکنه به تعریف کردن تا به قسمتی برسه که دلیل کلمه توبه کار بودن خودش رو توضیح بده.
من ترجمه پرویز شهدی رو خوندم، کتاب نثر روانی و ترجمه خوبی داشت.
برای من کتاب فلسفی بودن هنوز هم هیجان انگیز نیست ولی کتاب جالبی بود و میتونم پیشنهاد بدم حتی اگر فلسفه دوست ندارید امتحانش کنید.
آدم ها خوشبختی و موفقیت هایی را که نصیبتان می شود به شما نمى بخشند مگر این که آن ها را هم سهیم کنید.
و در آخر با این جمله از کتاب معرفی رو تموم میکنم:
هر آدم باهوشی آرزو دارد گانگستر باشد و تنها با خشونت در جامعه حکمرانی کند. اما از آنجایی که این کار به آن اندازهای که در کتابهای گانگستری میباورانند ساده نیست آن را معمولاً به سیاست واگذار میکند و به سوی حزبی بیرحمتر میدود. اگر بتوان از این طریق بر همه حکومت کرد پست شدن روح چه اهمیتی دارد، مگر نه؟ من در خود متوجه رویای شیرین ظلم و ستم میشدم.