از میان رویاها
از میان رویاها
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: وقتی امید پدیدار شد...


هممون زندگی پر از سختی و بالا و پایین داریم، بارها و بارها خسته شدیم نالیدیم و حسرت خوردیم و در نهایت ناامید شدیم که اصلا چرا داریم زندگی میکنیم؟چه فایده ای داره؟اصلا برای کی زندگی میکنیم؟به جایی رسیدیم که وقتی یکی ی گله کوچک یا ی ناراحتی کوچک در مقابلمون انجام میده سریع میگیم اه اینم شد زندگی؟چه خبره؟همش غم همش دردسر همش بدبختی...
من وقتی به این حد میرسم کتاب میخونم یا فیلم کمدی میبینم ^^
به من غرق شدن توی کتاب برای کنده شدن از محیط اطرافم خیلی کمک میکنه، شاید پیش خودتون بگید موقتیِ ولی خب اگر کتاب حال خوب کن باشه چی؟اگر امید رو یادمون بده چی؟اگر یاد بده چطوری از اول شروع کنیم چی؟
کتابی که می‌خوام بهتون معرفی کنم از اون جنس کتابهاست. درمورد دختر بسیار ناامید بنام نورا که نیمه شب داخل ی کتابخوانه میشه و تمام زندگی هایی ک میتونست داشته باشه اونجاست و داستان از اینجا جالب میشه ک حسرت هاش رو امتحان میکنه.
این کتاب به قدری هیجان انگیز، امیدبخش و جالبه ک از خوندنش پشیمون نمیشید.
یکی از موضوعات جالبی که از این کتاب بهش رسیدم اینه ک زندگی ما چقدر روی زندگی بقیه تاثیر میذاره و حتی حسرت های کوچک چقدر میتونن مهم تر از بزرگترین هاش باشن.
تا حالا به این فکر کردید چقدر قابلیت و توانایی دارید؟ ما خیلی به این فکر میکنیم که سخته و نمیتونیم ولی حتی نمیتونیم تصور کنیم چقدر ممکنه برامون راحت باشه.
بنظرم خیلی جالب میشه ک همچین کتابخانه‌ای رو امتحان کنم (ولی توی خواب) ، زندگی کردن حسرت یا حتی آرزو ها هیجان انگیز میشه حتی اگر اون چیزی نباشه خودت بخوای و فکرشو میکردی. اگر مخالفید فقط کافیه چشماتون رو ببندید و چیزهایی که حسرت شده براتون رو تصور کنید که دیگه حسرت نیست و دارید باهاش زندگی میکنید مطمئنا جالب میشه :)

+کتابخانه نیمه شب+
/نویسنده: مت هیگ ، مترجم:محمد صالح نورانی زاده/
فقط کافیست خودمان باشیم.
فقط کافیست زندگی را تجربه کنیم.
برای همه چیز بودن لازم نیست همه چیز را تجربه کنیم ، چون همین حالا هم بی پایان هستیم.

حالا که کتاب تموم شده به این فکر میکنم گاهی چقدر الکی غر میزنیم، چقدر الکی ناامید میشیم. ما میتونیم خیلی قوی باشیم، قوی عمل کنیم، قوی فکر کنیم .
این کتاب رو به پیشنهاد یکی از اطرافیانم خوندم و واقعا خوشحالم از اینکه به حرفش گوش دادم.
یادتون باشه: «تنها راه یاد گرفتن ، زندگی کردنه»

ی تیکه از این کتاب رو بخونید:
«زندگی الگو های متفاوتی داره. ریتم داره. وقتی توی زندگی گیر افتاده باشیم، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمان های غم انگیز یا ناراحت کننده یا شکست یا ترسمون نتیجه بودن توی اون زندگی خاصه که فکر کنیم همه اتفاقات نتیجه اون شیوه خاص زندگی کردنه، نه نتیجه‌ی صرفاً زندگی کردن. منظورم اینه که اگه میفهمیدیم هیچ شیوه‌ی زندگی‌ای نیست که بتونه ما را در برابر غم ایمن کنه همه چیز خیلی ساده تر میشد فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذات شادیه. نمی‌شه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازه‌ای دارند اما هیچ زندگی‌ای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم تصور اینکه چنین زندگی‌ای وجود داره فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم.»
بقول داداشم اگر منفی نبود مثبت معنی نداشت :)

زندگیچالش کتابخوانی طاقچهکتابامیدمعرفی کتاب
ی آدمی که وسط سختی های زندگی سعی میکنه با کتاب و فیلم حال خودش رو خوب کنه^^
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید