ویرگول
ورودثبت نام
Zahra Erando
Zahra Erando
Zahra Erando
Zahra Erando
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

درد طولانی

می دونی چی آدم رو اذیت میکنه ،ی خاطره که هیچ وقت از ذهنت پاک نمیشه.

روز عروسی ،ی روزیه که آدم دلش نمی خواد هیچ وقت فراموش کنه ،ولی من میخوام‌!

تا قبل از این ماجرا دوست داشتم همه رو راضی نگه دارم حتی اگه پا گذاشتن روی خواسته های خودم بود.

ولی بعد از عروسیم نظرم عوض شد .

چند هفته قبل از عروسی باردار شدم، دلیلش هم ...اصلا برا همین بود زودی می خواستن برامون عروسی بگیرن.به خواسته خودم بزن و بخون دوست نداشتم راستش اصلا حال عروسی گرفتن و عکس و اینا رو نداشتم(ی دلیل هم مادرشوهرم خیلی مذهبی بود میخواستن دف و اینا بیارن ،خیلی بدم می امد).

به پیشنهاد خودم ی مهمونی ساده و خانوادگی بگیریم ،قرار شد من آرایش ملایمی بکنم با لباس باحجاب برم مهمونی.

همه اینا رو هم با مادر شوهرم مشورت میکردم که یهو جا نخوره .

چشمتون روز بد نبینه،وقتی از ماشین پیاده شدم و مادر شوهر منو دید ،آخ انگار که نفت ریختیم روش و آتیشش زدیم شروع کرد به گفتن چرا آرایش کردی ،چادرت کو ،چرا با نامحرم سلام و احوال پرسی کردی و... ،بعد هم قهر کرد.

شوهرم آرایشم رو دید (شوهرم خیلی خیلی حساسه)گفت خیلی ملایمه خیلی هم خوب ،حتی بهش گفتم رژلبم رو میخوای کم رنگ تر کنم ،گفت نه عالیه ولی مادرشوهرم...

سرتون رو به درد نمی یارم ،مشورت خوبه ولی زیادی بزاری برات تصمیم بگیرن ،فکرم می کنن صاحبت شدن .

اینو بدون توی همه عروسیا ی اینطور ماجرا هایی پیش میاد ،حتی بعد عروسی هم حرفا تازه شروع میشه (مثلا به من میگفتن چرا دستشویی ها رو جدا نکردین اخه یکی نیست بگه شما مهمونی خانوادگي میرن دستشویی رو براتون جدا می کنن یا مثلا چرا خانوما چادر پوشیدن اون وریا میگفتن چرا زنا با لباس کوتاه امدن انگار دسته منه)فقط ی گوشت در ی گوشت دروازه، ی وقت نخوای دهن به دهنشون بزاری داری خودت رو خسته میکنی‌.

این درد روی من موند هرچند با مادرشوهرم دوست شدیم ،آشتی کردیم ولی نتونستم باهاش کنار بیام ولی باید کنار بیام تا کی خودم رو اذیت کنم ،فقط ی کار خوبی کردم از آدمایی که اذیتم میکنن فاصله گرفتم در حد ۱۰۰۰ کیلو متر. خودم رو واقعا راحت کردم نه؟

اینم یادت باشه مادرشوهرم ، مادرشوهره بزار مادرشوهر بمونه ،مادر هم مادره بزار مادر بمونه ‌.رازات بمونه پیش خودت بهتره‌‌.

اگه قبل از عروسی هم باردار شدی ،گناه که نکردی بزار بقیه هرچی دوس دارن بگن.

نصیحت کردن هیچ‌وقت کار من نبوده. نه از اون جنس حرف‌ها که بوی اجبار می‌ده، نه از اون‌هایی که انگار یکی بالا ایستاده و می‌گه "باید".

اما گاهی یه چیزی ته دل آدم می‌مونه. یه جمله، یه حس، یه تجربه که نمی‌خوای نگفته بمونه.

نه برای اینکه کسی رو تغییر بدی، فقط برای اینکه اگه یه روزی اون آدم، همون مشکل رو داشت، بتونه به خودش بگه:

بی‌خیال. زندگی همینه، گاهی باید فقط رد شد و لبخند زد.

راستی خاطراتی که ناراحتت میکنن رو ،باید ،باید بندازی بره،وگرنه رابطه عاشقانه تون بهم میخوره ،باور کن.


خاطرات دردناک رو رها کن
خاطرات دردناک رو رها کن

رابطه عاشقانه
۱
۰
Zahra Erando
Zahra Erando
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید