دانش آموزان از مدرسه تعطیل شده اند.
با ذوق و شوق با دوستان شان به کوچه می روند تا بازی کنند.
صدای خنده شان کوچه را پر کرده است.
مادر مشغول آشپزی است.
کمی دیگر پدر از سرکار بر می گردد.
از گرمای هوا کاسته شده است.
خورشید کم کم غروب می کند.
کودکان به خانه هایشان باز می گردند تا تکالیف شان را بنویسند.
.
.
.
هوا به یک باره به رنگ آتش در می آید.
دودِ آتش فضا را پر می کند.
تا چشم کار می کند نه خبری از خانه ای هست و نه مغازه ای.
در چشم بر هم زدنی شهر ویران شد.
صدای کودکان به یک باره خاموش می شود و تنها صدای آژیر آمبولانس به گوش می رسد.
حالا بوی دود جایگزین بوی غذای مادر شده است.
حالا شهر ضاحیه در جنوب بیروت، پایتخت لبنان، به آتش کشیده شده است.
راستی چه خبر از دبیر حزب لبنان؟
یک ساعت بعد
دو ساعت بعد
دوازده ساعت بعد
بیست ساعت بعد
هیچ خبری نیست
حالِ مردم جهان خوب نیست.
همه به دنبال خبری از سلامتی مردی هستند که با کارهایش مردم را مدیون خود کرده است.
به دنبال کسی که بعد از سردار دل ها، چشم امیدمان به او بود.
و اما بعد...
داغی بر دل مان می نشیند و داغ دل مان تازه می شود.
پرچم سیاه بر حرم مطهر رضوی برافراشته می شود.
مردم دور هم جمع می شوند و با گریه به هم تسلیت می گویند.
مگر می شود این خبر راست باشد؟
کاش دروغ بود!
کاش خواب بود!
کاش...
اما زندگی همیشه ما را شگفت زده می کند.
آدم های خوب ماندنی نیستند.
خوشا به حال سید به آرزوی خویش رسید.
اما وای بر ما.
هر چند، این شخصیت بزرگوار درخت کاجِ پرچم لبنان را با خون خویش آبیاری کرد و به رنگ سرخ پرچم معنای دیگری بخشید.
اما ما، مردم مسلمانان جهان، با همدلی و اتحاد یکدیگر
قطعا سکوت نخواهیم کرد
و در برابر آدم های ستمکار و زورگو خواهیم ایستاد.
سید حسن نصرالله در راه آزادگی مردم فلسطین شهید شد.
حالا بیشتر باور داریم که "کل ارض کربلا، کل یوم عاشورا"
نویسنده: زهرا حاجی