ساجی کتاب خاطرات نسرین باقرزاده همسر سردار شهید بهمن باقری نوشتهی بهناز ضرابی زاده، روایتگر سرگذشت یکی از زنان مقاوم و فعال در حوادث و اتفاقات جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است. در این اثر جنگ تحمیلی با نگاهی انسان دوستانه، به تصویر کشیده شده است.
ساجی، عنوان کتابی است که از سالهای کودکی نسرین باقرزاده در خرمشهر شروع شده و تا زمان جنگ در این شهر ادامه پیدا میکند. چند روز نخست جنگ خانواده باقرزاده در خرمشهر بودند، اما به ناچار خرمشهر را ترک کرده و مانند دیگر زنان حاضر به شیراز روانه میشوند، ولی مردها در خرمشهر مانده و از این شهر حفاظت میکنند. در این دوران اتفاقات مختلفی میافتد که جذابیتهای خاصی دارد. بانوان یا به خرمشهر و بوشهر یا در شهرهای دیگر پراکنده میشوند، اما راوی این خاطرات به خاطر اینکه در خرمشهر میماند و کنار همسرش قرار دارد به شهرهای گوناگون مثل قم، ماهشهر و آبادان رفته و مدتی را در این شهرها زندگی میکند. وی روزها و شرایط سختی را میگذراند و سالهای پایانی دوباره به خوزستان باز میگردد تا اینکه در 29 فروردین 1367 سردار باقری به شهادت میرسد.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
کتاب ساجی رو اولین بار در گلستان شهدای اصفهان دست یه خانم دیدم.
نشسته بود کنار مزار شهید اکبری و کتاب رو میخوند.
به نظرم جالب اومد. پیش خودم گفتم میخرم و میخونمش. چند وقت بعد کتاب رو خریدم.
هرچی اومدم برم سمتش نمیشد. با عکس روی جلد ارتباط نمیگرفتم. حس میکردم یه غم عمیق توی نگاه اون خانمیه که روی جلد کتابه، از طرفی دوست داشتم بدونم ساجی یعنی چی؟
وقتی تو گروه همخوانی گفتن قراره ساجی رو بخونیم، خوشحال شدم، گفتم بالاخره وقتش رسید.
آقا طلبید و رفتم کربلا.
دو هفتهای از همخوانی عقب افتادم. اما وقتی اومدم شروع کردم.
انقدر زیبا بود که نتونستم زمین بذارم و زودتر از زمان همخوانی تمومش کردم.
شخصیت نسرین برام عجیب بود، چطور شد که این دختر تونست تو اون شرایط انقدر رشد کنه؟ دختری در اوج رفاه حالا قراره این قدر سختی تحمل کنه؛ با بچه های کوچکش آواره این شهر و اون شهر بشه و چشم انتظار همسرش...
بنظرم نقش مادرش رو نمیشه نادیده گرفت، سکینه بانو را خیلی دوست داشتم، زنی قوی که نه تنها مادر بلکه پدر و رفیق نسرین هم بود.
از شخصیت شهید باقری چیز زیادی دست گیرم نشد، چون اکثرا نبود ! یه جاهایی هم قضاوتش کردم و وقتی جلوتر رفتم و بیشتر خوندم پشیمون شدم.
به هر حال کتاب پر فراز و فرودی بود. ذهنم را درگیر فضای جنگ کرد، از زاویه ای که تا به حال بهش نگاه نکرده بودم.
وقتی مجبوری زندگیتو که با زحمت سرپا کردی رها کنی و بری چه حسی داری؟ حتی وقت نداری که طلا و وسایل مورد علاقهت رو برداری. سهمت از کل زندگیت میشه دو دست لباس.
وقتی تصور میکنی دشمن داره تو خونهات هل هله میکنه چی ؟ عصبانی میشی نه؟!
اینا تنها بخش کوچکی از جنگه.
وقتی عزیزترین رفیقات جلوی چشمانت پر پر میشن چی؟ اون موقع دیگه هیچکدوم از دو مورد قبلی برات مهم نیست، فقط دعا میکنی سالم برگردن.
اما اگه برنگشتن چی؟
اینا سوالاتی بود که با خوندم کتاب خیلی بهشون فکر کردم.
و اینبار با تمام وجود لمس کردم که چقدر به شهدا و خانواده شهدا مدیونم.
به ۸۰۰۰ شهید مدفون در گلستان شهدای اصفهان، به تمام شهدای سرزمینم.
● در چالش مرور نویسی فراکتاب به مرور کتاب ساجی، روایت زندگی شهید بهمن باقری از زبان همسر ایشان نسرین باقرزاده پرداختم.