می گویند خداوندی جهانی را در شش روز آفرید ولی در روز ششم مرتکب جنایتی شد ...!
می گویند برای خداوند شش روز لازم است تا عالمی را بسازد اما برای من یک آن کافی است تا ساخته ی خالقی را نابود کنم .
و من همان جنایت خداوند هستم که روز ی خداوندی در حق جهانی مرتکب شد . و قسم به شش روز ... به شش روز که جنایت خدا رخ داد ، جنایتی که کودک را سر برید به جرم نژادش ، شهر را به آتش کشید به جرم نامش ، مرد را به دار آویخت به جرم ایمانش ، زن را خاک کرد به جرم بودنش ...
و باز قسم به شش روز ... شش روز که خالقی خالقیت خویش را به رخ عالمی کشید و عالمی را مرعوب بزرگی خود ساخت ، ملائک را مامور عبادت کرد ، عالم را به بندگی وا داشت و خود شیفته ی عزت و حکمت و بزرگی خود شد .
و پس از شش روز خداوندا ....! در چه حالی ؟؟ از عزت و حکمت خود لذت می بری ؟
خداوندا کفر نمی گوییم ولی ای کاش می فهمیدی که من بودن که جنایت بودن که انسان بودن چقدر عذاب آور بود ...
ای کاش امشب با مرگ من جهنم من نیز می مرد ای کاش عذاب هم می مرد، اما می گویند مرگ من تنها شروعی بر عذاب من است .
می گویند از جهنم اکنونت فراوان لذت ببر که اینجا هر چه که نداری اختیار مرگت را داری ولی در جهنمی که باید تا ابد بسوزی ، تا ابد می سوزی !
خداوندا کفر نمی گوییم ولی اگر غرض از خلق من سوختن من بود که چرا خلق شدم ؟؟؟ که چه بهتر بود نبودم ...
خداوندا می گویند روزی کافرانی چون مرا به دار می آویزند به جرم کفر ....
کفری که پرسش بود ، پرسشی که از خدای خود کردم ...