این داستان را به نقل از کتاب "فراتر از بودن" نوشته " کریستین بوبن" برایتان می نویسم :
من این داستان را خیلی دوست دارم چون بنظرم داستان زندگی منه و سالهاست که این کتاب و این داستان را کنار گذاشتم تا روزی برای همسرم، فرزندم و تمام دوستان نزدیکم بخوانم.....
"گُـن" تو را در خانواده این گونه می نامند. گن کلمه ای لیونی است و به کسی گفته می شود که قلب را شاد می کند. کوچک ترین فرزند خانواده، تغاری، دیرآمده، چهارمین و آخرین فرزند خانواده.
مسند آخرین فرزند، مسند فرمانروایی است. " همه از سر خطاهای گن می گذرند"؛ بی آنکه جلوی شیطنت هایش را بگیرند، از او مراقبت می کنند.
این که او آخرین است، که پس از او فرزند دیگری نخواهد بود، به خوبی حس می شود. پس تمام وقت خود را صرف او می کنند. چنان رفتار می کنند، که گویی چنین عشقی پایان ناپذیر است و در حقیقت این چنین هم هست. فرزندان اول را بعدها می توان از روی جدیت و پرهیز از سخن گفتن درباره خودشان تشخیص داد: آن ها با نگرانی پدرومادر جوانشان و ترس از ایشان از ندانم کاری روبه رو هستند. بار خطا نکردن را بر دوش فرزندان اول می گذارند و چگونه می توان با چنین باری بر دوش آواز خواند؟
وقتی فرزند دوم از راه می رسد، فرزند اول از فرط افتخار از پا در می آید. به او این حرف تحمل ناپذیر را می زنند: برادر یا خواهر کوچکت اینجاست. از این به بعد باید عاقل تر باشی ! در حالی که از فرزندان آخر، آه خدای من از فرزندان آخر هیچ چیز نمی خواهد. وجودشان یک معجزه استو والدین مسن شده اند. دریافته اند که بچه داری کار مشکلی نیست و بچه ها از میان اشتباه های ما می رویند.
گن در دوماهگی همان آدمی است که در بیست و در چهل سالگی.
غیرمنتظره، بی عقده. همه چیز را بر او می بخشایند، شیطنت هایش را عشق هایش را، شوهرهایش را، کندی اش را، بی نظمی اش را، و از آن جایی که از او هیچ توقعی ندارند، او بی وقفه پاسخ می گوید، ظریف ترین پاسخ های ممکن!
تو هنوز درست راه نمی روی و با این حال دنیا را درک کرده ای. فهمیده ای که در دنیا عشق نیست، حتی وقتی عشق هست. بنابراین وظیفه گن بودنت را به انجام می رسانی. تو بر مسند آخرین فرزند تکیه می زنی و عشقی را که به تو داده اند، صدبرابر می بخشی .