دیشب در کتاب پدران غایب خواندم ؛این طور نوشته شده بود:
پدر ستون فقرات زندگی و ذهن فرزند است .
بقدری این جمله فکر و ذهنم رو مشغول کرد .....
چه چیزهایی می تونم ازین جمله استنباط کنم ...؟
پدر ذهن بچه ها رو نظم میده ...
با این تشبیه پدر ؛ عامل این هست که هرچیزی سرجای خودش قرار بگیره.
هرکسی مشغول کار خودش باشه.
همه چیز نظم پیدا کنه ... پدر به خانواده استحکام می بخشه ؛ باعث میشه که رو پای خودمون بایستیم ، هر وقت هم که خسته شدیم بهش تکیه کنیم .
پدر بین مادر و فرزند قرار می گیره و کم کم فرزند متوجه میشه که به غیر از لذت در کنار مادر بودن؛ آغوش گرم و شیر خوردن و راحتی آسایش داشتن، زندگی آدم های دیگری را هم دارد که حیات ما بدان وابسته است . فرزند کم کم متوجه می شود که مادر علاوه بر او؛ پدر را هم دوست دارد و شاید در نگاه اول برایش جذاب بنظر نرسه ....
اما این محبت بین پدر و مادر به فرزند هم می رسد . محبت بین پدر و مادر باعث کنده شدن بند ناف کودک از مادر است.
او کم کم متوجه محبتی غیر از محبت بین خودش و مادر می شود. کسی در این دنیا وجود دارد که مادر عاشقانه دوستش دارد؛ او هم مادرش را دوست دارد؛ او فرزند را هم دوست دارد ولی این دوست داشتن سبب نمی شود به او سخت نگیرد و او را متوجه چارچوب ها ی زندگی نکند .
من در زندگی به عنوان یک دختر همیشه جلب رضایت پدرم برایم از مهمترین چیزها بوده ؛ حتی نگاه تایید آمیز او ؛ نگاه همراه با لبخندش که زهرا خانوووم این کارت رو دیدم و پسندیم ؛ به عبارتی لایک زدن او پای کارهایم شگفت انگیز ترین هدیه ایه که در هر سن و هر زمانی از زندگی ام می تونه نصیبم بشه.
بابا تو باعث شدی که بتونم سرپا بایستم؛ تو باعث شدی که بدون توجه به خیلی چیزها ... بدون توجه به عوامل بازدارنده ذهنی و بیرونی ام در زندگی پیش برم.
تو همیشه محدودیت ها و موانع رو از سر راهم برداشتی و دورادور مسیر را برایم هموار کردی.... جالب اینجاست که خیلی وقت ها این حس را نصیبم می کردی که این کارها را خودم انجام میدم؛ منتها ..... بعد از اینکه فکر می کردم متوجه میشدم ، اینها از جای دیگری هماهنگ شده و من به عنوان مهره ای که احساس اقتدار و قوی بودن داشتم جلو می رفتم ....
بابا اگر بگم همه چیزم رو از تو دارم دروغ نگفتم .....
چند روز پیش ها که کمی مریض شده بودم و پشت سرهم گریه می کردم؛ بالا سرم اومدی و گفتی خب الان راه حل چیه .... باید چکار کنیم؟ دکتر بریم؟ دارو بگیرم؟ استراحت می کنی خوب میشی؟ پیشنهادت چیه ؟
راستش وسط اون گریه و زاری خندم گرفته بود که اینجا ام به سرعت دنبال راه حل می گشتی تا اوضاع رو حل و فصل کنی ....
در حالی که مامان صورتمو تو بغلش گرفته بود و هیچی نمی گفت، فقط می گذاشت راحت و آروم گریه کنم !
در واقع در هر شرایطی از زندگیمون بابا به عنوان یه آدمی که بیرون از این گرداب مشکلاته و می تونه تو لحظه خیلی خوب تصمیم بگیره و راهنمایی مون کنه، عمل می کنه ....
و این مدلی فکر کردن رو هم به من آموزش می دی .... حتی اگر خودت قصدت آموزش دادن نباشه و نخواهی چیزی رو به ما یاد بدی ...
بابا از اینکه من رو آزاد گذاشتی تا خودم راجع به خیلی چیزها فکر کنم و تصمیم بگیرم ازت ممنونم ؛ من هرکی که به روابط پدر و دختری مون فکر می کنم سرشار از شور و اشتیاق می شم ؛ من با سن کمی که داشتم همیشه اجازه این رو داشتم که مدل خودم فکر و عمل کنم و تو قصد نداشتی من را در زندگی به هیچ نتیجه خاصی که مطلوب ذهنی ات باشه برسانی...
تو هیچ وقت دنبال این نبودی که من را به آرزوهای دست نیافته ات برسانی .... برای زندگی من نقشه از پیش تعیین شده ای نداشتی و اجازه دادی در هرلحظه از زندگی ام، خودم راجع به مسیر فکر کنم و آنطور که دلم می خواهد انتخاب کنم؛ اما هرلحظه من را دلگرم می کردی به این که در کنار تصمیم هایم هستی ... من رو همیشه مطمئن می کردی که هر تصمیمی بگیرم تو همراهم هستی....
اعتمادی که تو به من می دادی، باعث می شد بابت هر تصمیمی که می خواهم بگیرم خیلی فکر کنم و شرمنده اعتمادت نشم..
در هرلحظه از تصمیم گیری هایم خوشایند تو را هم لحاظ می کردم .... نیازی به گفت و گوی بیرونی با تو نبود، تو در درون من نهادینه شدی و من هرلحظه در ذهنم با خودم و پدری که در روانم دارم مشورت و گفت و گو می کردم ....
الان که راجع به درونیاتم می نویسم به دختر بچه ها حق میدم که باباشون رو قهرمان ترین مرد روی زمین بدونن.
بابا تو همیشه در ذهن من یه قهرمانی ....
من الان سر خونه و زندگی خودم هستم منتها افکار تو و مدل فکر کردن تو همیشه همراه منه ... از تیکه کلام ها، ضرب المثل ها ، مدل حرف زدن تو استفاده می کنم .... در واقع می تونم بگم جهان را از زاویه ای می بینم که شما برام روشنش کردی ...
بابا ممنونم ازت که به زندگی من قدرت و استحکام بخشیدی و از خدا ممنونم که به من همچین پدری داده.
امیدوارم سایت همیشه بالای سر من و زندگیم باشه .