دستی بر قلم دارم...گاه حروف را ریسه میکنم و با سیاهی جوهر داغی بر دل سپیدی کاغذ میگذارم چون بشدت معتقدم کمرنگترین جوهرها از قویترین حافظهها ماندگارترند .
خطوط خالی از تلاقی
نیمههای شب از خواب پریدم و در کسری از ثانیه به خوابی عمیق رفتم.
من بودم و رادمهر
در خروجیِ باغی مجلل
سنگ فرش شده
غنی از روح و انرژی
آسمانش را درختان در برگرفته بودند
و
زمینش را
گلدانهای بزرگِ حامل درختچههای تزئینی
که با دقت خاصی مسیر را نشان میدادند.
هوا کمی سرد
زمین خیس
آسمان ولی خشک
گرم صحبت و قدم زدن بودیم و حس و حالم حاکی از رضایت و سرخوشی آن روز عصر داشت
که ناگهان
دختری با موهای بلند و بلوند که تا روی آرنجش ریخته بود و
پالتویی کرمی و کوتاه
و بوتی که به زور خودش را به زیر زانو رسانده بود
کمی هیجان زده نزدیکم شد و مرا با لبخند به جشنی در همان شب دعوت کرد.
نه مکان را میدانستم نه علت را نه آن دختر را...
ولی چون همه چیز متعلق به آن زمان و مکان بود، اعتماد کردم
تا خوابم ادامه پیدا کند...
پس پذیرفتم.
از در خروج بیرون زدیم
دستهایم در جیب پالتوام بود
دلم قنج رفت از دعوت شبانه
برای دیدن آنهمه شوق نیاز به کاویدن چهرهام نبود
خوشحالی تمام قد، عیان و عور دست به کمر در چشمانم ایستاده بود.
هیجانزده به رادمهر خیره شدم و پرسیدم چه ماهی هستیم؟
منتظر پاسخش نماندم
در جواب خودم گفتم ، مهر !
وای امروز ۴ مهر بود !
رادمهر کنج لبانش را کمی پایین داد ، ابروانش را بالا و با نگاهی گیج و پر سوال از بالای عینک نگاهم کرد.
گفتم امشب تولد گلشیفته دعوتیم.
مطمئنم.
باور کن.
نگاهش بوی شماتت و سرزنش گرفت که مدام از سر تا پایم و بالعکس را لیس میزد.
لگدی محکم به سطل رنگش زدم و گفتم بخدا فراموشش کردم.
اما تاریخ تولدش یادم هست. چیزی عجیبی نیست، حافظهام قویست!
قانع نشد...
چشمانش را تنگ و تنگتر و پرههای بینیاش را گشادتر کرد.
گفتم از ذهنم پاک شده ولی خب... قلب هم حافظه دارد.
اصلا ول کن این حرفهارو
کادو
کادو چی بخرم ؟
باید خیلی خاص باشه
آها!
تابلویی از چهرهاش میکشم.
در فکر موهای چربم بودم
و لباسی که باید بپوشم...
و در کمتر از آنی به مهمانی رسیدم
در حیاط بزرگی
تختها کنار حوض بزرگی در سایهی درختان چیده شده بودند.
خودم را در آخر مهمانی دیدم.
اکثر مهمانها پراکنده شده بودند و درحال خداحافظی
و من کنار تختی نزدیک به تو ایستاده بودم.
سعی میکردم بیتفاوت نگاهت کنم
و تو خوشحال از حضور من ولی سرد؛
صدای تپش قلبم خط بطلانی بر فراموشیات کشید.
ظاهرم را حفظ کردم.
دستپاچه و بیتاب نزدیکت شدم
از تو پرسیدم کی نقل مکان کردید اینجا؟
گفتی اوایل سال
گفتم همان روزها در خواب دیده بودم...
نزدیکت نشستم
و
ناشیانه
مثل صیادی مست
دستم را روی پایت گذاشتم تا لذت لمس حضورت در رویایم جاری شود.
اما تیر صیاد مست به خطا رفت
و تو مثل خرگوشی که گرمای حضور صیاد را حس میکند، در چشم بهم زدنی گریختی.
از خواب پریدم ، سعی کردم دوباره به خواب بروم باید انتهای رویا را میدیدم...
به تو برگشتم
ساعت از نیمه شب گذشته بود
هنوز تعدادی از دوستان در حیاط بودند
موسیقی پایانی نواخته شد
جمعیت یکی یکی دورت حلقه زدند
حلقه تنگ و تنگتر شد
مرا به میانهی میدان دعوت کردند
درست مقابل صید رمیدهام...
موی مشکی چون شَبَقت، تا روی شانهات ریخته شده بود
سینههایی سفید و نرم و برجسته
و توسینهایِ یاقوت سرخت رویش با وسواس قرار گرفته بود
مثل لکه خونی روی تکه ابری.
پیراهن یقه باز دلبریات
از جنس مخمل سرخ به سرخی شراب شیراز تا مچ پاهایت ریخته شده بود که سفیدی پوستت را دوچندان میکرد.
ضرباهنگ اوج گرفت
صدای دستها هم...
و من با قلبی که در روی پیراهنم میتپید
دستم را دور کمرت حلقه کردم و تو را سمت خودم کشیدم
دست دیگرت را گرفتم
نگاه خستهام را روی لبانت انداختم و به خوابی عمیق رفتم.
آسمان آن شب خیلی روشن بود.
رقصیدیم
باهر چرخش موجی از رنگ و بویت اطراف را پر میکرد.
همانطور که میچرخیدی، دستت از دستم رها شد و چرخ زنان دور شدی

چرخشت اوج گرفت
از صهبای دامنت بر همه جرعهای نوشاندی
و چرخان از بین جمعیت به لبهی حوض رفتی
و سپس روی آب
چرخیدی و چرخیدی و چرخیدی
ماهیها هم از ساغر دامنت مست شدند
پاهایت را بوسه باران کردند
نسیمی که از بین درختان میوزید تا به تو رسید گردباد شد و موهایت را تا آسمان بالا برد
تا ماه
و پلی شد برای رسیدن
تا حسرت ماهی برکهی کاشی و ماه آسمان بودن برای همیشه تمام شود.
ماهیها از تو بالا رفتند
پشت سرهم بدنت را میبوسیدند و میرفتند
وقتی آخرین ماهی را به ماه سپردی
به زیر آب رفتی
حوض یکپارچه اقیانوس سرخ شراب شد
و تو در زمین فرو رفتی
و من هرچه کنار حوض خم شدم و صدایت زدم
انگار صدسال بود که نبودی
از خواب پریدم
و باز هم تلخی حضور بی تلاقیمان در امروزم و هر روزم جاری شد...
مطلبی دیگر از این نویسنده
من رو بیشتر بهتر و بالبخند بشناسید۱۲?
مطلبی دیگر در همین موضوع
آشنایی با وینست، یک توریست شاد
بر اساس علایق شما
گوری با سی و دو سنگ!