دستی بر قلم دارم...گاه حروف را ریسه میکنم و با سیاهی جوهر داغی بر دل سپیدی کاغذ میگذارم چون بشدت معتقدم کمرنگترین جوهرها از قویترین حافظهها ماندگارترند .
من رو بیشتر ، بهتر و با لبخند بشناسید۱?
میخوام براتون یه داستان واقعی رو تعریف کنم، دربارهی ۳دهه از عمر رفتهام تا رسیدن به سن ۳۵ سالگی یعنی درست وسط دههی چهارم زندگیم ،جاییکه فکر میکنیم دیگه داشتن آرزو کمی خنده داره و برای رسیدن بهش کمی دیر...
اما من بخاطر اتفاقات افتاده با احیای قلبی آرزوهای گم شدهام خودمو به زندگی برگردوندم.
اما اینکه داستان نقاشی من از کجا شروع شد خیلی متفاوت تر از کسانی هست که یه روز از سر بیحوصلگی یه کلاسی رفتن و شروع کردن به نقاشی ، یا آبا و اجدادشون همه دستی بر رنگ و نقش داشتن. نقاشی برای من که نه رو زمین بند بودم نه رو آسمون و انرژی تموم ناپذیر داشتم یک کار واقعا شاقی بود . شما رو دعوت میکنم تا این داستان عجیب و غریب رو خودتون بخونین ?
?قسمت اول
وقتی حدودا دوازده سالم بود و سریال خانهء سبز رو نشون میداد من دورهء راهنمایی بودم و از اونجا که خاصترین و دلچسبترین سریال تلویزیونی اون سالها بود ،منم مثل خیلیها درگیر نقش عاطفه و رضا شدم.
از همون سال عشق به وکالت تو ذهنم کلید خورد و حسابی تو نقشم غرق شدم.
یادمه یه روز دوتا از دختر داییهام از دست هم ناراحت بودن و منه جوگیر، با دفتر و دستک به زیر بغل، استایل وکیل و قاضی (تواماً) رو گرفته بودم و وارد اتاقم شدم که مثلا با گذاشتن یه میز و صندلی به دفتر دادگاه تغییر کاربری داده بودم .?
ازون پوشه مقوایی رنگیا که مدل ابر و باد بود با چندتا برگه امتحانی ،ازونا که سربرگش آبی بود، براشون تشکیل پرونده داده بودم و مرتباً وقت دادرسی تعیین میکردم.
وقت رسیدگی رو هم طوری تعیین میکردم که بعداز سریال باشه تا بتونم با تکرار دیالوگها فضای رسیدگی رو خیلی رسمیتر و پربارتر جلوه بدم ??
حالا بماااااااند که اونا نمیاومدنووو
من مووویه کنان و خنج کشااااان ،با عجز و لابه میکشوندمشون خونمون تا این دادگاه تشکیل بشه و این مسئلهء بغرنج و لاینحل (که چراااا این جواب سلام اونو آروم داده ) رو که فقط به دست یک متخصص کاربلد میشد رمز گشایی بشهرو حل کنم.??
خلاااااصه اینکه منم زیاد مثل خانوم کیت وینسلت (بازیگر نقش رز)که شامپو رو به آغوش میکشید به عشق اسکار ، سه پایه و چهارپایه هوا کردیم و پرونده و دادگاه تشکیل دادیم به عشق رسیدن به وکالت، اما فکرشم نمیکردم که به کلی تغییر مسیر بدم و سر از جای دیگه دربیارم ??
ادامه دارد...
مطلبی دیگر از این نویسنده
یکنفر اینجا رَحِمش درحال متلاشی شدن است
مطلبی دیگر در همین موضوع
نقد فیلم "همه میدانند" / وقتی بیننده هم راز فرهادی را میداند
بر اساس علایق شما
آیا عبور از "یا این یا آن" و "نه این نه آن" ممکن است؟!