هدف چیزی است که به زندگی ما معنا می دهد و تحمل رنج و سختی را میسر می کند به امید اینکه روزی به آنچه که می خواهیم برسیم.
هرچیزی در عالم هدفمند است و به سوی تکامل در جریان است که به سر منزل مقصود برسد.از کره خاکی که شاید بزرگ ترین چیز در ذهن ما باشد تا مورچه ای ریز،هرکدام در پی تکامل خویش و رسیدن به مقصود هستند و هستیم...چه بخواهیم و چه نخواهیم پیش می رویم و روزها و عمرمان را سپری می کنیم،فرق ما که انسان هستیم با دیگر موجودات این است که حق انتخاب داريم و می توانیم هدف را آزادانه و با اختیار و از سر عقل انتخاب کنیم،و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کنیم.صرف داشتن هدف اتفاق خاصی نمی افتد،وقتی هدف داریم باید برای آن برنامه ریزی کنیم،طبق برنامه ای که داریم پیش برویم و تلاش کنیم،تلاش کنیم و تلاش کنیم.
بعضا کسانی را در اطراف خود می بینیم که زندگی تکراری دارند و به دنبال چیز خاصی نمی گردند،نه به دنبال دین نه به دنبال دنیا،فقط می گذارند که بگذرد.بی هدف،خسته،ملول و...آدم های بی هدف از انسان های هدفمند که اتفاقا گروه دوم بیشتر تلاش می کنند،خسته تر و بی حوصله ترند...چرا؟چرا کسی که کمتر کار می کند،کمتر مشغله ذهنی دارد،استراحت بیشتری دارد،از کسی که مشغله های بیشتری دارد خسته تر است؟!شاید خسته از سردرگمی های خویش است،همیشه فکر می کنم هر آدمی در وجود خودش می داند که برای هدفی معین آفریده شده و به حال خودش رها نشده است،اما شاید جرات فکر کردن و ساختن رویای خویش را ندارد،به خاطر همین زود خسته می شود از چیزی که هست،از چیزی که می تواند باشد،می تواند،اما نیست،سردرگم می شود که چه باید بکنم و متاسفانه در این جنجال درونی،معمولا نیروی محرک که نه،نیروی معطل کننده پیروز می شود و انسان را از آنچه می تواند بشود،باز می دارد و انسان می ماند و ناراحتی ها و سردرگمی هایش.
هیچ حرفی در مورد وجود انسان تا با این اندازه به دلم نشسته است و مرا به وجد نیاورده است"وقتی کسی بداند چرا اینجاست،چرا خلق شده است و برای چه زنده است،می خواهد رسالتش را به انجام برساند.مثل این است که جای گنج را روی نقشه بدانی.وقتی جای گنج را روی نقشه ببینی،دیگر مشکل می شود از آن چشم پوشی کرد،مشکل می شود به دنبال آن نرفت".(از کتاب کافه ای به نام چرا)
با احترام و ارادت و قدردانی از وقت و نظراتی که می گذارید.???