zahra.solhdar
zahra.solhdar
خواندن ۱۳ دقیقه·۴ سال پیش

حرف بزن اما نه همیشه!

« به نام هستی بخش بی همتا 》

بیایید با هم راحت تر حرف بزنیم و سر صحبت را باز کنیم. از زمانی که بدنیا می آییم تا زمانی که واژگان را یکی یکی از زبان بزرگتر ها می شنویم این حس غریزی در ما بیدار میشود و مغز آن ها را ثبت می کند و دقیقا زمان استفاده از آن ها را نیز برایمان مشخص و معین می کند. مثلا درون مغزمان کنار هر جمله یا واژه با رنگ قرمز علامت زده شده و مثلا نوشته شده این کلمه برای زمانیست که چیز زیبایی دیدی یا وقتی هیجان زده شدی و هزار کلمه و جمله دیگر...

و کودک طوطی وار این کلمات را میگوید و ما با ذوقی چنان ماچی آبدار روی صورتش میگذاریم و به همدیگر میگوییم: آخه این فسقلی کی این کلمه یا این کار را یاد گرفت. بعد یکهو یادمان می آید که دو هفته پیش در فلان موقعیت خودمان آن کار را انجام دادیم. بعد آن لحظه از تعجب لبخند میزنیم و میگوییم ماشا الله از ما هم باهوش تر و حواس جمع تره... !

ذهن ما قدرت عجیب و غریبی دارد که همزمان میتواند چندین کار را یاد بگیرد و پردازش کند

یقینا کامپیوتر ها که ساخته ی بشر هستند پردازشگرشان از روی مغز ساخته شده است.

جالب ترش اینجاست که ما هنوز قدرت مغزمان را باور نکردیم و هنوز کاملا از آن بهره نبرده ایم. با این حال تعداد زیادی انسان داریم که دانشمند بوده اند و چیز های بزرگی ساخته اند.

مغز ما می‌تواند به میزان ۱۰ برابر ظرفیت حافظه‌ای برسد که قبلاً تصور می‌شد انسان از آن برخوردار است. جالب است بدانید که ظرفیت حافظه انسان معادل ظرفیت حافظه تقریباً ۳۱ هزار و ۲۵۰ گوشی “آیفون s7 “مدل ۳۲ گیگابایتی است!

میگویم اگر بیشتر از مغزمان استفاده کنیم قطعا از مرحله ی دانشمندی و پروفسوری و اینجور اسم ها به یک جایی فراتر میرسیم و باید نام آن را مغزمند یا همان فوق فوق هوشمند صدا کنیم.

تا به حال دلت خواسته به زوایای درون بدنت بروی و خیلی از چیز ها را کشف کنی. قطعا مغز و آن قسمتی از حافظه که همه چیز را در خود نگه میدارد میتواند جای جالب و هیجان انگیزی باشد.

قطعا وقتی حرف میزنیم که مغز فرمان دهد. آیا مغز خودش فرمان می دهد یا ما به مغز فرمان می دهیم که در این موقعیت کنونی باید شروع به حرف زدن کنی؟

دقیقا همین حالا که در حال نوشتنم ناگهان این سوال ذهنم را درگیر کرده... شاید شما بگویید که خب معلوم است شرایطش که بوجود بیاید در ثانیه ای مغز فعال میشود و زبان شروع می کند. آنقدر این عملکرد سریع اتفاق می افتد؛ آدم به وجد می آید که خداوند عجب چیزهای پیچیده ای درونمان تعبیه کرده است.

خواهر زاده ام حدودا یک سال و نیمش است و هر چه که میگذرد طوطی وار تکرار کردنش دارد بیشتر میشود. من برایش زیاد کتاب میخوانم و جدیدا به کتابی که برای کودکی های خودم بود علاقه مند شده و هر دفعه که میگویم بیا برویم کتاب بخوانیم از بین کتاب های دیگر آن را بیرون میکشد. کتاب درباره ی پسریست به نام حسنی که حرف مادرش را گوش نکرده و مسواک نزده است. وقتی برایش تعریف میکنم سر تا پایش گوش میشود و به واژه به واژه ای که از دهانم بیرون میجهد نگاه میکند. این یک شیوه ی یادگیریست که بدون اینکه بخواهیم به کودک آموزش بدهیم او یاد میگیرد و استفاده اش می کند. یک صفحه در همان کتاب است که عکس دندانیست که چشم و دهان و ... دارد و قسمتی از آن پوسیده شده و کرمی از آن بیرون آمده و خب ما میدانیم که هیچوقت از دندانی که خراب میشود کرم بیرون نمی آید اما برای فهم کودک به اصطلاح می گویند دندان کرم خورده است. و هر بار کتاب را ورق میزنم این صفحه را بیشتر ار همه دوست دارد نمیدانم چرا و تا حالا هزار بار برایش تکرار کرده ام و گفتم: اینجا حسنی حرف مامانشو گوش نکرده مسواک نزده دندونش خراب شد کرم داره ازش بیرون میاد،ببین.

بعدش ناچ ناچ میکنم. الان هر وقت این را میگویم او هم ناچ ناچ میکند و به من نگاه می کند.

میخواهم بگویم او دارد با حرف زدن من یاد میگیرد که در آن موقعیت باید این کلمه را بگوید و میخواهد تکرار شود تا در ذهنش ماندگار باشد.

ما می دانیم که حرف زدن باید به جا و در زمان مناسب و درستش باشد نه اینکه همیشه فکمان مشغول تکان خوردن باشد و زبانمان لحظه ای حالت سکون نداشته باشد و چیزهایی که اصلا ارزشش را ندارد را به زبان بیاوریم.

حدیثی از امام علی هست که می فرمایند: سخن چون دواست، اندکش سودمند و زیادش کشنده است.

حکایتی هم با همین مضمون وجود دارد.

روزی مرد ماهیگیری که تور خود را ولو کرده بود، جمجمه ی خشکیده ی آدمی را در ساحل دید. به شوخی از جمجمه پرسید:« بگو ببینم کی تو را به این حال و روز انداخته؟»

ناگهان جمجمه جواب داد:« حرف زدن!»

بلافاصله ماهیگیر به سوی شهر دوید، یکراست به قصر شاه رفت و آنچه دیده و شنیده بود، برای شاه تعریف کرد. شاه فریادی کشید و گفت:« جمجمه ای که حرف می زند، می فهمی چی داری می گویی؟» «به چشم خودم دیدم، همین طور که الان پیش شما هستم و شما دارید حرف می زنید!» شاه به او گفت:« حواست باشد، اگر پرت و پلا گفته باشی سرت را به باد می دهی!»

سپس همرا با درباریان و خدم و حشم به ساحل رفت تا جمجمه ی جادویی را ببیند.

مرد ماهیگیر با کمی غرور جلوی جمجمه رفت و گفت:« بگو ببینم جمجمه، کی تو را به این حال و روز انداخته؟» اما این بار جمجمه پاسخس نداد.

پس شاه شمشیرش را کشید و گردن ماهیگیر را زد. سپس با همراهانش به شهر برگشت.

وقتی شاه رفت، جمجمه از سری که تازه قطع شده بود، پرسید:« بگو ببینم، کی تو را با این حال و روز، پیش من فرستاده؟»

سر ماهیگیر که به اشتباه خود پی برده بود، جواب داد:«حرف زدن.»

لذت و خوشی پر حرفی در این حکایت منجر به قطع سر می شود. بدون تردید در این حکایت اغراق زیادی شده است. اما مانند هر حکایتی، در این حکایت نیز پیامی نمادین هست که ما را نسبت به خطر سخن گفتن بدون اندیشه آگاه می سازد.

مهم ترین چیز قبل از حرف زدن فکر کردن است این را همه ی ما میدانیم اما چرا گاهی بدون اندیشه حرفی را بیرون می اندازیم که شاید در شان و شخصیتمان نباشد.

حرف رفته را نمیتوان برگرداند. در واقع ما گاهی اوقات آنقدر عصبانی یا دلخور هستیم که در برخورد با شخصی دیگر جوری ممکن است حرف بزنیم که آن طرف ناراحت شود. در حالی که او اصلا نمی داند چه اتفاقی افتاده و آیا اشتباهی از او سر زده که برخورد طرف مقابل تغییر کرده است؟ این ضعف در ماست که آن لحظه فکر نکرده جمله ای را به زبان آوردیم و حرف ها را نپخته تحویلش دادیم. یک اصطلاحی هم هست که می گوید: حرفت را بپز بعد بیرون بده.

ما همیشه پختن را برای غذا استفاده میکنیم پس اگر غذا نپخته باشد نمیتوانیم بخوریم ،خوردن یک سری غذا های نپخته به بدنمان آسیب می رساند. درست شبیه حرف هایی که نپخته اند و به روح آسیب می رساند. حرف نپخته یعنی فکر نکرده هر چیز اشتباه یا ناراحت کننده ای را بدون اینکه شرایط طرف مقابل را در نظر بگیریم به او نسبت دهیم و این حرفمان باعث آزارش شده باشد.

مثلا شخصی به هر دلیلی از همسرش جدا شده ،دوستش در حالی که میخواهد دل داری بدهد میان حرف هایش ناگهان و ناخواسته یا شاید فکر نکرده جمله ای می گوید که مانند پرت کردن سنگ به طرف شیشه است. یعنی در آن لحظه با آن جمله قلبش را به درد آورد. شاید برایمان ساده باشد و حتی حس کنیم چیز بدی نگفتیم اما در شرایط دوستمان نبودیم که بفهمیم حس بد آن لحظه چقدر اذیتش کرد و بعدا اشک شد و چکید روی آینه ی خشدار دلش.

پس برای لحظه ای، خواهش میکنم فقط یک لحظه مکث کن و خودت را جای آن فرد با تمام مشکلاتش قرار بده و فکر کن لباس او را به تن کردی؛ اگر این حرفی که قرار است به او بزنی به تو زده شود چه حسی به تو دست میدهد؟ پاسخ به این سوال خیلی مهم است. حالا که پاسخت را گرفتی لباس او را از تنت بیرون بیاور و سعی کن حرفی بزنی که اگر تسکین هم نبود مایه ی عذابش نباشد. تمام مشکلی که جامعه ی ما دارد با آن دست و پنجه نرم می کند از فکر نکردن می آید چرا حاضر نیستیم که وقت صرف فکر کردن کنیم در حالی که وقتمان را بیهوده تلف میکنیم یا کارهایی که هیچ سودی به ما نمی رساند انجام می دهیم.

هر زمانی که میخواهی در مورد مسئله ای حرف بزنی در ابتدا باید آن را از صافی های ذهنت عبور دهی تا متوجه شوی این حرف قابل بیان کردن است یا خیر.

این مورد را با حکایتی برایتان توضیح میدهم:

روزی مردی سقراط را دید و به او گفت: «گوش کن سقراط، باید بدانی که دوستت چگونه رفتار می‌کند. سقراط گفت: «صبر کن، صبر کن. آیا چیزی را که می‌خواهی به من بگویی از میان سه صافی رد کرده ای؟»

سقراط که دید مرد سردرگم و گیج شده است، گفت: «همیشه قبل از سخن گفتن آنچه را میخواهی بگویی باید از سه صافی رد کنی. یادت باشد! صافی اول حقیقت و راستی است. آیا تو مطمئنی آنچه میخواهی به من بگویی دقیق و درست است؟»

«نه، آن را گفته اند و...»

«خب! حداقل آن گفته را از صافی دوم که خوبی و نیکی است، رد کن. آیا آنچه میخواهی به من بگویی چیز خوبی است؟»

مرد با کمی تردید گفت: «نه، متاسفانه چیز خوبی نیست، برعکس... »

سقراط گفت: «عجب! پس به سراغ صافی سوم برویم. آیا آنچه میخواهی به من بگویی مفید و سودمند است؟»

«مفید؟ مطمئناً نه...»

سقراط گفت: «خب، پس بهتر است در این باره صحبت نکنیم! اگر آنچه میخواهی به من بگویی، دقیق نیست، خوب نیست، مفید نیست، دلم نمیخواهد آن را بدانم. به تو هم توصیه میکنم آن گفته را فراموش کنی...»


از قدیم گفته اند زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد. آیا به قول سقراط بهتر نیست ما هم گفته ها را از سه صافی بگذرانیم؟ به نظر شما نقل گفته ها و شایعات چه خطراتی دارد؟

نقل گفته ها و شایعات ممکن است باعث گمراهی شود و ما را به سمتی بکشاند که خطاست. یا باعث شود ما قضاوت نابجا کنیم زیرا نمیدانیم آن خبر ممکن است شایعه باشد.

دامن زدن به شایعات خیلی وقت ها باعث بد شدن وضعیتی که در آن هستیم می شود مثلا یک نفر همه جا پخش میکند که فلان وسیله قیمتش گران شده در حالی که اصلا این اتفاق پیش نیامده

و جو متشنج میشود و همین حرف باعث دعوا و نزاع میشود حتی در این میان ممکن است کسی در دعوا کشته شود. مگر بدتر از این هم می شود؟

حرف زدن با تمام بدی ها و خوبی هایش وقتی به موقع و با آرامش زده شود همه ی مشکلات را حل می کند. خیلی از زوج ها در زندگی مشکلاتی دارند که با نگفتن و حرف نزدن بدتر شده است. با در نظر گرفتن تمام جنبه ها حرفت را هر چه که هست آزادانه بیان کن زیرا در زندگی زیاد ممکن است سوتفاهم پیش بیاید و طرفین اصلا این موضوع را ندانند. اینکه اشتباهی صورت میگیرد یا حرفی که انتظارش را نداریم زده میشود امکان دارد برداشت غلط ما از آن موضوع باشد. همان لحظه که حس کردی ،قبل از اینکه بپرسی فکر های منفی به سراغت آمده است و ذهنت دارد بزرگش می کند؛ غصه ها را تلنبار نکن، دست نگه دار . در وقت مناسب با آرامش بگو مثلا فلان روز که آن کار را کردی یا آن حرف را زدی من متوجه منظورت نشدم میخواهم برایم دوباره توضیح دهی. اگر این جمله با کلمات محبت آمیز و آرام بیان شود مطمئن باش آن فرد هم با کمال میل برایت شرح میدهد و خیلی وقت ها به همین راحتی حرفی که داشتی در ذهنت غول دو شاخ تصور میکردی تبدیل به مورچه میشود که اگر غلط هم باشد آنقدر ناچیز است و دیده نمیشود. آن فرد هم ممکن است با فهمیدن اینکه اشتباه از خودش بوده دلجویی کند.


اندیشیدن اولین اصل قبل از حرف زدن است پس به خاطر بسپار در زمان خشم،قضاوت و... اول فکر کن بعد حرفی را به زبان بیاور.

زهرا صلحدار✒












شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید