زهرا جولایی
زهرا جولایی
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

تجربه ای به ظاهر تلخ در یک مصاحبه !

همون طور که توی بلاگ قبلی ( روز های به ظاهر معمولی ) در موردش حرف زدم مدتی که در حال راه اندازی کسب و کار خودم هستم و برنامه ریزی های خوبی واسش کردم و همه توانم رو گذاشتم تا بتونم قدم های موثری برای پیشبردش بردارم اما امروز میخوام از یک مشکل و یک تجربه به ظاهر تلخ که درس بزرگی بهم داد با شما صحبت کنم.

اول از مشکل و چالشی بگم که در حال دست و پنجه نرم کردن باهاش هستم  : درآمد !

بله چیزی که در طی ماه تورو زنده نگه میداره و یک جور آرامش خاطره واست چون توی دنیای امروزی اگر جیبت خالی باشه نمی تونی روی هیچ چیزی تمرکز کنی چون با حجم زیادی از مشکلات روبه رو خواهی شد به خصوص اگر اینکه در حال راه اندازی یک کسب و کار بدون سرمایه باشی پس حتما لازمه که به قدری که زنده بمونی کسب درآمد کنی و....

با توجه به این موضوع و از اونجایی که سعی می کنم روی زندگیم مدیریت داشته باشم و آدم دقیقه نودی نیستم تصمیم گرفتم قبل از اینکه کفگیرم ته دیگ بخوره برای حل این مشکل چاره پیدا کنم و به دنبال یک شغل پاره وقت با درآمد نسبتا معقول گشتم که بتونم هم به برنامه های خودم برسم هم در ارتباط با افراد حرفه ای باشم و مهم تر از همه کسب درآمد کنم ....

اینبار انتخابم برای ارسال رزومه ام به شرکت ها خیلی فرق می کرد و بعد از کلی بررسی در رابطه با پیشینه و سوابق بیزینس ها رزومه ام رو برای تعدادی شرکت ( کمتر از انگشت های یک دست ! ) ارسال کردم ... و در کمتر از 2 روز تمام شرکت هایی که درخواست همکاری بهشون داده بودم باهام تماس گرفتن و قرار مصاحبه تنظیم کردن !

من از قرار گرفتن در چنین شرایط های این چنینی در کنار تمام استرس هایی که داره واقعا لذت میبرم چون هم به توانایی هایی که دارم پی میبرم و هم نقاط ضعفم رو پیدا می کنم ...

خلاصه سرتون رو درد نیارم...

با شرکت های خوبی وارد مذاکره شدم و نتایج مثبتی دستگیرم شد ، با اعتماد به نفس وارد جلسات میشدم و در رابطه با تمام آنچه بودم و می خواستم با کارفرما ها صحبت می کردم و در پایان جلسات به خروجی های خوبی می رسیدیم حتی اگر تفاهم برای همکاری به دلایل مختلفی مثل حقوق و تایم کاری نمی رسیدیم !

اما می خوام از  تجربه به ظاهر تلخ ام از آخرین مصاحبه از که داشتم بهتون بگم :

دلیل اینکه میگم به ظاهر تلخ رو آخر این روایت متوجه میشد ...

آخرین جلسه ای که به صورت اسکایپی برای من تنظیم شد با یک پلتفرم جذب و استخدام بود که شاید خیلی از ماها اونو میشناسیم و برای پیدا کردن شغل مورد نظرمون اونجا رزومه ساختیم و بیزنس هایی که نیازمند نیرو هستند رو اونجا بالا و پایین می کنیم تا بتونیم با کارفرما ی مورد نظرمون ارتباط بگیریم ....

برای من خیلی مصاحبه جذابی به نظر میرسید چون پلتفرمی که پایه و اساسش جذب و استخدام باشه قطعا مصاحبه عمیق و متفاوت تری رو انجام خواهد داد چون جوهره وجودی کسب و کارش بر همین مبنا شکل گرفته به همین خاطر من تمام جوانب رو در نظر گرفتم و هرآنچه سر کلاس های HR یاد گرفته بودیم و شنیده بودیم توی ذهنم بود که چه آدابی رو باید رعایت کنم اونم برای بیزنسی که اصل کارش همینه و الان می خواد برای خودش نیرو جذب کنه ....

یک ساعت زودتر در یک کافه دنج که همیشه مطالعه می کردم حاضر شدم و همه موارد رو از کانکت بودن به اینترنت تا اتصال به اسکایپ و... چک کردم تا با مشکل مواجهه نشم و سر ساعت بتونیم جلسه مون رو برگزار کنیم.

جلسه شروع شد و من به عنوان کارشناس تولید محتوا روبه روی دو فرد قرار گرفتم . یک آقا، که مدیر دیجیتال مارکتینگ شرکت بود و یک خانم که مدیر سئو بود... بعد از معرفی خودشون آقایی که در جلسه تصویرشون رو داشتم بی حوصله دست زیر چونه زده بود و به صحبت های من و خانوم سئو منیجر جوان گوش می کرد و منم هراز گاهی برای اینکه ارتباط چشمیم رو حفظ کنم نگاهی به قاب اقای مدیر مارکتینگ مینداختم و به صحبتم ادامه میدادم .... جلسه مصاحبه با جلسه امتحان اشتباه گرفته شده بود خانوم سئو منیجر یک کاغذ جلوش بود و یکی یکی سؤالات رو اینطور می پرسید :

متادیسکریپسن چیست ؟! ? نامک در وردپرس به چه معناست و.... ادامه داستان

خداروشکر جواب ها یکی یکی توی ذهن من بر اساس تجربیاتی که داشتم شکل می گرفت هرچند  این سؤالات  برای شخصی که مارکتینگ و دیزاین خونده بود و عمده تجربه کاریش به نوشتن استراتژی برای محتوا بوده شاید کمی غیر معمول به نظر برسه چون من درخواست شغلی با عنوان کارشناس سایت یا سئو نداده بودم اما تجربه کار کردن با وردپرس و بارگذاری مطالب و کار کردن روی کلمات کلیدی رو داشتم و همین تجربه من رو سربلند از این چالش بیرون آورد و جلسه مصاحبه ای که می بایست از تجربیات ، علایق و چشم انداز ها و .... گفته می شد رو تبدیل به یک جلسه خسته کننده سؤالات امتحانی شده بود...

در آخر هم آقای مدیر مارکتینگ خسته دست از زیر چانه بیرون آورد و گفت برای فلان بیزنس چه مراحلی رو برای رشدش طی کردی که به موفقیت و جذب یوزر رسید ؟ و من با شوق  با حوصله تمام نقاط قوت و استراتژی های موفقی که به نتیجه رسیده بود رو شرح دادم و مدام با تأیید سر اقای مدیر مارکتینگ مواجهه میشدم که باعث میشد به اعتماد به نفس بیشتری به ادامه صحبتم بپردازم...

به تایم پایانی جلسه نزدیک شدیم و با هر دو عزیز بزرگوار خداحافظی کردم و جلسه خاتمه پیدا کرد.

به محضی که صفحه سیاه شد و اتصال قطع شد حس کردم از سرم داره دود بلند میشه ! از طرفی خوشحال بودم که تونستم به سوالاتشون حتی اونایی که حوزه تخصصی ام نبود پاسخ بدم و از طرفی هم در تعجب که چه مصاحبه افتضاحی !

و در ذهنم تأسف خوردم چون من تصویر حرفه ای تری پیش روی خودم برای این قرار ترسیم کرده بودم و فکر می کردم خیلی متفاوت خواهد بود حتی متفاوت تر از جلسه مصاحبه ای که با بانیک اینترنشنال در مقابل 11 نفر از هیات ژوری داشتم  و تونستم نظرشون رو جلب و ... اما این کجا و آن کجا !

وسایل رو جمع کردم و پیاده زدم به دل خیابون و یک ساعتی راه رفتم تا افکارم رو نظم دادم ....

فردا شبش با خیال آسوده بعد از پایان کارم سری به  سایت زدم تا ببینم اوضاع از چه قراره .

و در کمال ناباوری پیامی در قسمت نوفیکیشنم اومد ( شما رد صلاحیت شدید ) ... پیام رو باز کردم و به سرعت به قسمت دلیل رد صلاحیت وارد شدم تا ببینم مشکل کار کجا بوده !

نداشتن دانش و تخصص کافی !

کمی عصبی و ناراحت شدم ، این پیام واسم کمی غیر عادی بود من حتی به سؤالات تخصصی مدیر سئو جوان هم پاسخ داده بودم و مدام با تأیید اقای مدیر مارکتینگ مواجه میشدم و هیچ صحبتی در رابطه با اینکه شما تخصص و دانش ندارید در جلسه مصاحبه نشد ! چون سوالی بدون  پاسخ نمونده بود ...

انقدر ناراحت شدم که تمام شب تا صبح گریه کردم چون پاسخ منطقی و به حقی نشنیده بودم ، با خودم می گفتم این پاسخ برای کسی باید داده میشد که مثلا از رشته حسابداری با 1 سال سابقه کار مالی ! وارد این مصاحبه شده بود نه منی که 4 سال سابقه کار مفید در زمینه تولید محتوا و تحصیلات در رشته های مارکتینگ ، مدیریت و دیزاین دارم ! و با کلی شور و شوق و انگیزه وارد این دنیای گسترده شدم و هر روز تشته تر از دیروز به سراغ یادگرفتن هستم ... این من رو اذیت نمی کرد که به من گفته بشه شما تجربه کافی رو ندارید یا اصلا مناسب برای این کار نیستید اما بیشتر لحن کوبنده و شکننده پیام روی من تأثیر گذاشت !

(نداشتن دانش و تخصص )

فردای اون روز با چشم های پف کرده و معده درد تصمیم گرفتم یک ایمیل به شرکت بزنم و ازشون بخوام که دلیل قانع کننده ای رو به من بدن هرچند برای من دیگه اهمیتی نداشت حضور توی اون بیزنس چون قبل از شنیدن این پاسخ این حجم از غیر حرفه ای بودن این شرکت به من ثابت شده بود و چیزی که برای من به شدت اهمیت داشت یعنی جاری بودن هویت بیزینس در تمام سازمان حتی ذره ای در این تیم دیده نشد اونم در جلسه به این مهمی !

کمی فکر کردم و دیدم حتی ارزش زدن ایمیل هم ندارن چون واقعا حس و تصویر منفی از خودشون توی ذهن من ساختن اونم غیر حرفه ای بودن؛ پس رها کردم و سعی کردم انرژی منفی که توی وجودم شکل گرفته بود و داشت مثل خوره تمام باورها و اعتمادی که به خودم داشتم رو می خورد رو از خودم رها کنم چون من به توانایی هایی که مدت ها براش زحمت کشیده بودم ایمان داشتم....

برگشتم سر کارم و خودم رو مشغول کردم ، تا همین چند دقیقه پیش که در حال مطالعه کتاب کپی رایتینگ بودم و به قدری از بخشی از کتاب لذت بردم که من رو وادار کرد شروع کنم و از این تجربه به ظاهر تلخ براتون بگم و در پایان شما رو به یک نتیجه گیری شیرین دعوت کنم :

در بخشی از کتاب ، مصاحبه دایان راجی مدیر گروه خلاقیت دی  دی بی در شیکاگو  اومده که بسیار خواندنی و پر از نکته به درد بخوره که پیشنهاد می کنم حتما بخونیدش (صفحه 102 /103 کتاب کپی رایتینگ مارک شاو )

بعد از شرح تجربه های درخشان از کار کردن با مک دونالدز و.... در پایان صحبت ها به خاطره ای عمیق اشاره کرد :

درست پست از فارغ التحصیلی ام برای شغلی مصاحبه کردم که هیچ ربطی به سطح دانش و توانایی ام نداشت و فقط از روی جاه طلبی به آن مصاحبه رفته بودم. رزومه ابتدایی خود را برای یک موقعیت شغلی در پاریس ارسال کرده بودم.عملا نمی توانستم آن کار را انجام دهم چون انقدر ها فرانسه نمی دانستم اما حس کردم چیزی برای از دست دادن ندارم. همیشه عاشق و مشتاق پاریس بودم. مدیر بخش خلاقیت آن شرکت پس از مدت کوتاهی از پاریس با من تماس گرفت. گفت که نمی تواند مرا استخدام کند اما می تواند بگوید که من دارای « نوعی عطش و شور مقدس » هستم !

از آن پس من در آسمان ها سیر می کردم و این تعریف همیشه در ذهن من می ماند. اعتماد به نفس فوق العاده ای به من میداد و.....


فک می کنم با خوندن این متن همه چیزی که می خواستم بگم دستتون اومد !

خواستم صرفا نوع پاسخ ها رو باهم مقایسه کنیم ! پاسخ شرکتی که آژانس تبلیغاتی بود و پاسخ شرکتی که تخصص و فعالیتش جذب و استخدام بود !

چند نکته :

1-من هر روز به عمق ندانستن خودم پی میبرم و مشتاقانه در حال یادگرفتن هستم و هیچ ادعایی ندارم .

2-بیان این تجربه صرفا به این دلیل بود که شنیدن هر پیام منفی و کوبنده ای لزوما درست نیست .

3- ای کاش به نیروهای خودمون قبل از آموختن نکات تخصصی، فرهنگ سازمانی یاد بدیم تا اینگونه تصویر ذهنی منفی در مقابل مخاطب هاشون نشون ندن! چون افراد از پشت کوه به شما مراجعه نمی کنند.

کلام آخر

تجربه تلخ من با خوندن بخشی از مصاحبه دایان تبدیل به یک رویکرد نو و تجربه ای شیرین شد ...

امضا : خودم!

مصاحبهتجربهبه خودت ایمان داشته باشزهراجولاییکپی رایتینگ
content production expert
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید