
هر روز صبح، قبل از اینکه گوشی رو چک کنم یا برم سراغ کار، یه استکان چای میریزم. همون استکان قدیمی لبپر که بوی چای توش یه جور خاصی میپیچه. کنار پنجره میشینم، به کوچهی خلوت نگاه میکنم و فقط... هستم.
اینا چیزای خاصی نیستن. نه قراره کسی دربارهشون شعر بگه، نه عکسشون هزار تا لایک بگیره. ولی دقیقاً همینها هستن که یه جور آرامشِ عمیق میارن. همون حسِ "سرِ جای خودم بودن".
یه روز وسط همین لحظهی ساده، با خودم فکر کردم:
چرا این حس خوب همیشه با چیزای گرونقیمت، جاهای عجیبغریب یا اتفاقای بزرگ نمیاد؟ چرا توی همین تکرارهای کوچیک، حس میکنم زندهام؟
همهمون دنبال تازگی و تغییرای بزرگیم، ولی نمیدونم از کی فراموش کردیم که تکرار هم میتونه قشنگ باشه. مثل پیادهروی همیشگی عصرها، مثل صدای کلید که توی قفل میچرخه و یعنی خونهای... که امنه.
یهبار توی سفری به ماسال، با خانم سالخورده بسیاز زیبایی آشنا شدم که توی خونهی کاهگلی زندگی میکرد. چندروزی که اونجا بودیم هر روز صبح، اول با سطل حیاط رو خیس میکرد، بعد حیاط رو جارو میزد. میگفت: «آدم باید عاشق تکرارهای زندگی باشه.»
اون روز این حرف، یهجورایی توی ذهنم موند. شاید زیبایی، همون تکراره. همون چای دمکشیده. همون لحظههایی که هیچکس تحسینشون نمیکنه، ولی انگار خودشون میدونن چقدر باارزن.
حالا هر بار که به تکرارهای زندگی برمیگردم – نوشتن چند خط توی دفترم، شستن فنجونای سفید، یا حتی مرتب کردن کتابا – به خودم یادآوری میکنم:
لزومی نداره دنبال چیزای بزرگ بگردم. چون زندگی واقعی، توی همین ریزهکاریهاست...
تو تکرارهایی که تبدیل میشن به جاهای دنجِ ذهن ما.
📌 پ.ن:
اگه دلتون برای لحظههای آروم تنگ شده، توی اینستاگرامم که به عنوان یه بلاگر شادی در زندگی روزمره و اینفلوئنسر طبیعت گردی فعالیت میکنم با هم از سادگیها میگیم و به زندگی بیهیاهو برمیگردیم.
آیدی اینستاگرامم: @zahra_karimi7777