زهرا سيف الهی
زهرا سيف الهی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

زندگی به مثابه‌ی کنکور!

همه‌ی ما گاهی اوقات کم آورده‌ایم، زمین خورده‌ایم، به نفس نفس زدن افتاده‌ایم و بعد از آن مطمئن شديم که دیگر توان ادامه دادن نداریم.
همه‌ی ما روزهای تاریکی را دیده‌ایم که اندک نور و روشنایی در آن امید بخش روزهای بهتر نبوده است.
همه ی ما در آن روزها اشک‌ها ریختیم و حتی گاهی اوقات به خدا شکایت کرده‌ایم که حق آدمی این نیست که چنین در سختی باشد.
روزهای تاریک من در سال۹۹ اتفاق افتاد. نوجوانی بودم هجده ساله که غول کنکور را پیش رو داشتم. ما نوجوانانی بودیم که به امید پشت سرگذاشتن کنکور و ورود به دنیای دانشجویی، سراپا پر از ذوق و نشاط بودیم. سخت‌کوش بودیم و امیدوار...
به خاطر میارم یک روز زمستانی به مدرسه رفتیم، یه روز بسیار معمولی بود مانند روزهای دیگر.
تست زدیم، درس خواندیم، با دوستان‌مان معاشرت کردیم و خندیدیم و با پشتیبان‌هایمان درصدهایمان را چک کردیم و...
یک روز بود دقیقا مثل روزهای دگر.
شب حوالی ساعت ۸ بود که اخبار اعلام کرد تمامی مدارس  به علت شیوع یک ویروس منحوس به نام کرونا تا اطلاع ثانوی تعطیل می‌شود.
همه شوکه شدیم، ما حتی فرصت خداحافظی با یکدیگر را نیز نداشتیم.
کلاس‌هایمان مجازی
دوستانمان مجازی
و آزمون هایمان نیز مجازی شد...
تعاملات روزانه‌مان با آدمای اطرافمان به حداقل ترین شکل ممکن رسید.
خودمان ماندیم و خودمان....
آینده تاریک و مبهم شده بود.
دیگر حتی تلاش برای کنکور و موفقیت در آن نیز دیگر برایمان ارزش نداشت.
زمان کنکور برای بار اول تغییر کرد و عقب‌تر افتاد. درس خواندن را کم و کمتر کردم و به مرور تقریبا آن را رها کردم.
به خود می‌گفتم من آینده‌ای را به کنکور وابسته باشد نمی‌خواهم‌. بسیار خشمگین بودم و خود را بدشانس می‌دانستم.
زمان گذشت، درس خواندن من به حداقل‌ترین شکل ممکن رسیده بود اما در این زمان کنکور برای بار دوم باز به تاریخ دیگری موکول شد. بیشتر دوستان و همکلاسی‌هایم خسته شده بودند و دیگر توان ادامه دادن نداشتن اما من در این زمان تازه به خود آمدم...
این تعویق دوباره‌ی کنکور را فرصتی دیدم برای جبران اهمال‌کاری‌هایم. به یکی از کلاس‌های مدرسه‌ رفتم.در را بستم و روی خودم و اینده‌ام تمرکز کردم. خودم را قانع کردم چه بخواهم و چه نخواهم این مسیری‌ است که من در آن پا گذاشته‌ام، پس بهتر است تمام تلاشم را بکنم تا بعدها که به این قسمت از زندگیم نگاه کردم فقط به خاطر رتبه و دانشگاه و رشته‌ام خوشحال نباشم. می‌خواهم وقتی که به این بخش از زندگی‌ام نگاه کردم با خودم بگویم "زهرا دیدی خواستی و شد." این جمله بزرگترین دستاورد کنکور برای من بود.
بعد از تغییر زمان کنکور برای بار دوم، نظم و کار مداوم نتیجه‌ی دلخواهم را داد. رتبه و دانشگاه و رشته‌ی مورد علاقه‌ام قبول شدم ولی راستش را اگر بخواهید باز هم می‌گویم تحقق جمله‌ی"زهرا دیدی خواستی و شد" به مراتب برایم با ارزش‌تر بود.
همه‌ی این را گفتم تا که بگویم سال کنکور نمونه‌ی کوچکی از زندگی است، یه جاهایی شاد و بانشاط هستیم و با انرژی وصف‌نشدنی به جلو قدم می‌گذاریم ولی در مسیر زندگی زمان‌هایی است که به سربالایی‌ها سخت و نفسگیری می‌رسی، ناامید و خسته می‌شوی و همان پایین شیب متوقف می‌شوی، اما زمان که کمی می‌گذرد و تجدید قوا میکنی، شیب آن سربالایی برایت ناچیز به نظر می‌رسد و از آن بالا می‌روی.
در آخر بعد از افت و خیزهای فراوان می‌رسی به آنچه باید...









کنکورزندگیامیدپله به پلهدیجیتال مارکتینگ پله به پله
فارغ‌التحصیل علوم ارتباطات دانشگاه تهران/ علاقه‌مند به دنيای ديجيتال مارکتينگ و امور مربوطه :)))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید