فصل دوم سفرنامه
عنوان برنامه: سفر به سرزمین رازها و رمزها، چابهار همیشه بهار
راهنمایای محلی: سلمان رئیسی ، یاسین گردهانی
نویسنده: زهرا شجری
روز سوم سفر و روز اول گشت در چابهار (1397/01/04)
چابهار جایست که باید ببینی نه اینکه بشنوی، نامی که همیشه دیدن شهرش برایم رویا بود چون به دلایل خاصی به آنجا سفر نکرده بودم و البته اکنون تداعی کننده خاطراتی خوش و به یاد ماندنی.چابهار شهری شاد و پویا است، انگار در آنجا شب را به روز دوخته اند .وقتی به آنجا می رسی تازه می فهمی که می شود 23 ساعت مسیر را از تهران تا زاهدان و 12 ساعت دیگر مسیر از زاهدان تا چابهار را برای دیدن این نگین وصف نشدنی تحمل کنی البته اگر اتوبوس از مسیر نیکشهر طی مسیر کند 8 ساعت در راه خواهید بود. با توجه به اینکه اگر ما می خواستیم با اتوبوس مسیر نیکشهر راه را بپیمایم باید تا 9 شب صبر می کردیم و صبح خیلی زود می رسیدیم یعنی حدودا ساعت 3 صبح و این برایمان مشکل بود به همین علت با اتوبوس مسیر سرباز حرکت کردیم و براساس مشکلات پیش آمده که در فصل اول سفرنامه ذکر کردم عملا ما دو شبانه روز در مسیر بودیم.ولی بلاخره در روز 4 فروردین پا به هندوستان ایران، سرزمینی که مشتقانه منتظر دیدنش بودیم گذاشتیم. پس از چند دقیقه کوتاه سلمان با یک پروتون سبز رنگ که آرم سمن گردشگری آدینه جنوب بر روی آن درج شده بود به ترمینال آمد. سلمان مسئول برنامه ریزی و همچنین یکی از راهنماهای تور ما بود. او جوانی پویا و مودب بود که هنوز چند سالی تا 30 سالگی فرصت داشت. از ما پرسید که می خواهیم امروز را استراحت کنیم یا براساس برنامه تعیین شده، گشت در چابهار را آغاز کنیم. با وجود اینکه دو روز در مسیر بودیم و خوب استراحت نکرده بودیم ولی خستگی را متوجه نمی شدیم . ما رفته بودیم که چابهار ، مردم، رسوم و خیلی چیزهای دیگری که مشتقانه منتظر دیدنشان بودیم را ببینیم ، پس موافقت کردیم طبق برنامه تور پیش برویم. از پایانه مسافربری به محل اسکان رفتیم تا پس از یک ساعت استراحت، برنامه گشت روز اول را شروع کنیم.محل اسکان یک ساختمان دو طبقه بود که نمای زیبای داشت و نزدیک دریای بزرگ بود. تقریبا بعد از گذشت یک ساعت در ساعت 8 صبح روز 4 فروردین ضربه ای به درب اتاق کوبیده شد سمیه و من که حاضر بودیم، سریع مثل برق گرفت ها از جا پریدیم ، درب را بازکرده و این بار جوانی دیگر که به نظر می رسید از سلمان کوچکتر باشد با لهجه شیرین بلوچی سلام داد و گفت آماده اید برای صرف صبحانه برویم؟ او راهنمای روز اول تور ما بود که سلمان گفته بود، زیرا خود سلمان باید با اتوبوسی که ما همجوارش حرکت می کردیم می آمد. این بار سوار یک خودروی پژو سفید رنگ شدیم پس از گذشتن از کوچه نمای زیبای دریای بزرگ خودنمایی کرد و پس از آن به سمت مرکز شهر حرکت کردیم، مرکز شهر شلوغ بود بخصوص نزدیک رستوران محل صبحانه، پس از پارک ماشین به داخل رستوران رفته و منتظر صبحانه شدیم ، یک فضای نه چندان بزرگ و جالب ، کمی منتظر شدیم نمی دانم چرا فکر کردیم قرار است که کله و پاچه بخوریم، با سمیه مشغول صحبت شدم که وای اگر کله و پاچه باشد چیکار کنیم چون من از این صبحانه به اصطلاح لذیذ واقعا متنفرم، ولی حتی اگر اینچنین نیز می بود باید می خوردیم چون از ادب به دور بود. ما که هنوز نام لیدر روز اول را نمی دانستیم ایشان را هم با نام آقای رئیسی صدا کردیم که او خود را یاسین معرفی کرد، یاسین جوانی مودب بود که در صحبت کردن با گردشگران رعایت ادب و احترام را می کرد.
بلاخره دل را به دریا زده و از یاسین پرسیدیم که صبحانه چیست؟ او گفت نام صبحانه کابلی هست، کمی از نامش تعجب کردیم و منتظر بودیم تا ببینیم این صبحانه با نامی عجیب چگونه می باشد. بلاخره انتظار به پایان رسید و صبحانه ما بر روی میز قرار گرفت ، کابلی صبحانه ای فوق العاده و مقوی بود که تشکیل شده بود از نخود با ادویه مخصوص که برای ما به همراه نان محلی پراتا و شیرچای سرو می شد. شاید با دیدن ظاهر کابلی با خود بگوید وای دیگر بدتر از این نمی شود ، صبح اول وقت خوردن نخود ،البته ما این را نگفتیم چون از امتحان کردن مزه غذاهای جدید لذت می بریم ، اما برای فهمیدن مزه فوق العاده کابلی باید کمی از آن را چشید و تازه می فهمی که در چابهار باید روزت رو با خوردن یک صبحانه محلی شروع کنی. نان پراتا نانی است روغنی و نازک ، چون نان ها روغنی و نازک بودند فکر کردم شاید به طور خاصی باید خورده شود از یاسین پرسیدم چطور باید بخوریم ، گفت هر طور که دوست دارید، خلاصه شروع کردیم به خوردن، تند بود و گزنده اما مزه تند و بوی ادویه آن خواب و خستگی را از سرت می رباید و تو احساس می کنی که در هندوستان به سر می بری.
بعد از صرف صبحانه با ماشین یاسین به سمت صخره وحشت حرکت کردیم. صخره وحشت جایی است که دور نمای زیبای دارد و وقتی که نزدیکتر می شوی و در لبه پرتگاه قرار می گیری ناگاه ترس از افتادن تمام وجودت را می گیرد و تازه می فهمی که چرا به آن می گویند صخره وحشت، ولی اختلاف ارتفاع بین دریا و زمین باعث می شود شما هنرمند عکس هایتان باشید.
پس از دیدن و عکس گرفتن پا در مسیری گذاشتیم که حس خوشایند لطافت یک تالاب متفاوت که تعداد آن در جهان بسیار اندک است آرامش خاصی به ما داد. تالابی که به واسطه رنگ فوق العاده دوست داشتنی و آرامش ، آرامترمان می کرد ، جالب است بدانید که آرامش آن حاصل از رنگ خاص آن است، رنگی که نه هیجان و سرخی قرمز را دارد و نه بی روحی یک رنگ سفید را، در این تالاب دوستی و یکرنگی آب و موجودات ریز، رنگ صورتی زیبایی را می سازد . وای که این خالق جهان پهناور چقدر شگفت آفرین هست. قدم بر هر بر و بومی که می گذاری این معمار هنرمند، هنری بی همتا را خلق کرده است.بی سبب نیست که به او تالاب صورتی نیز می گویند ،تالاب لیپار یا صورتی تنگه ای است که در دره ای مشرف به کوه قرار دارد. که آب دریای عمان در آن به صورت ایستاست و مکانی مناسب برای زندگی گیاهان و جانوران می باشد. نام گذاری این تالاب به تالاب صورتی به علت وجود پلانکتون های گیاهی زیاد در این منطقه و غنی بودن آب منطقه از مواد آلی و معدنی که از طریق رودخانه ها و خورهای متصل به خلیج به این حوزه هدایت میشوند و باعث افزایش زیاد تولید بیولوژیکی در بعضی از فصول سال می شود؛ به طوری که این عوامل به همراه جریانات دریایی حاصل از طوفانهای مونسون که از ویژگیهای منحصربه فرد حوزه اقیانوسی دریای عمان است، موجب افزایش بیش از حد تعداد پلانکتونهای گیاهی در ماههای بعد از فصل مونسون (از اواسط خرداد تا اواسط شهریور ) میشود؛ این تعداد در آذرماه به حداکثر میزان خود میرسد. پلانکتون ها فاقد قدرت شنای آزاد بوده و با جریانات دریایی از جمله جزر و مد در دریا جابجا می شوند . فیتوپلانکتونها دارای رنگدانه هایی با رنگ های مختلف از جمله سبز، آبی، زرد، قهوه ای و قرمز هستند لذا این پدیده به رنگهای متنوعی دیده می شود اما از آنجایی که رنگ قرمز یا سرخ متداول تر است این پدیده را با صفت سرخ می شناسند. کنار این تالاب، دشتار قرار دارد که اهالی منطقه به آن عروس نیز میگویند. دشتار در زبان بلوچی به دختران جوانی گفته میشود که هنوز ازدواج نکردهاند. اما اگر بخواهید به انجا بروید باید در مسیر جاده ی ساحلی چابهار به گواتر در ساحل دریای عمان قرار بگیرید.
وقتی به تالاپ صورتی رسیدیم پسری دوان دوان به سویمان آمد و دستبندهای زیبای آینه دوزی شده ای را نشانمان داد که در هر تار و پودش هنر اصیل دختران و زنان بلوچی را می توانستیم ببینیم. شما هم می توانید از این دستبندها و نمک دریا به عنوان سوغات تالاب صورتی خریداری نماید.دستبندهایمان را دستمان کردیم و سوار ماشین شدیم .من هراز گاهی به دستبندم خیره می شدم و تلالو رنگهایش به خصوص رنگ قرمز زیبایش جانی دوباره به من می بخشید و لذت می بردم از این هنر زیبا.
بعد از تالاب پراحساس به سمت درختی که با خود رازهای زیادی داشت حرکت کردیم . درختی که حتی رویشش نیز متفاوت بود و شاخه هایش از آسمان به زمین می رسید البته نام درخت انجیر معابد را شنیده بودم ولی ندیده بودم.
این درخت به نام های زیادی مشهور است که از جمله این نام ها درخت کرگ، مکر زن، لور و انجیر هندی است البته نام علمی آن Ficus religiosa است.این درخت از خانواده درختان توت است.اما چرخه عجیب آن به این صورت است که دانه هایش در درون فضله پرندگان بر روی درختان دیگر سقوط می کند و وقتی جوانه زدند، ریشه هایش را به سمت زمین می فرستد، در نتیجه شاخه های گیاه، تنه درخت میزبان را در برمی گیرد و به تدریج آن درخت را خفه می کند و خودش رشد می کند. شاخه های این درخت عجیب به جای اینکه سر به آسمان بکشند از بالا به سمت زمین بر می گردند و مجددا در خاک فرو می روند و از جای آنها ساقه دیگری بیرون می آید به همین علت است که تنه درخت حالتی خاص و تکه تکه داشته بسیار دیدنی و متفاوت است. اگر می خواهید طعم میوه این درخت را بچشید بهتر است در فصل خرما بروید تا از میوه های شیرین آن نیز استفاده کنید. برای رسید به درخت انجیر معابد باید اول به روستای رمین برسید.
پس از اینکه از محدوده درخت اسرارآمیز بیرون آمدیم چشمانمان گره خورد در چشمان آبی دریای عمان در ساحل شنی که ما را محصور خود می کرد. ساحل شنی دقیقا روبروی محدوده درخت انجیر معابد است.کتانی ها را از پا درآورده و دمپای ساحلی به پا کردیم ولی شن های داخل کفشها، پاهایمان را قلقلک می دادند . سنگین تر بودیم اگر پابرهنه تن نمناک شن ها را لمس می کردیم. پس از غرق شدن در سکوت صدای وهم انگیز دریا و عکس گرفتن سوار خودرو شدیم تا راهی مسیر بعدی شویم غافل از اینکه شن ها تمایلی نداشتند ما را رها کنند از این رو خودرو یاسین که تازه هم تمیز و شسته شده بود پر از شن شد و ما بسیار شرمنده او شدیم اگر چه او با مهربانی و بزرگواری خود گفت مشکلی نیست ولی من و سمیه همینجا از یاسین و ماشینش عذرخواهی می کنیم.
با نسیمی که از چابهار به سمت گواتر می وزد همراه می شویم،تا به دنیایی برسیم که نگاه هایمان را خیره می کند وما را به سفری نا شناخته دعوت می نماید، به دنیای پر رمز سنگهای از جنس رسوب با ظاهری برافراشته که سینه سپر سیلی تند باد و باران کرده است تا با سنگهایی بسیار مقاوم محل دلچسبی برای دوستداران صخره نوردی طبیعت بسازد.
این پدیده های ژئومورفولوژی مختص این ناحیه، در فاصله 50 کیلومتری از بندر چابهار قرار دارد . وقتی به سمت بندر گواتر حرکت می کنید در سمت چپ جاده به موازات ساحل از منطقه کچو تا خلیج گواتر کشیده شده اند و هستند. آری جاده ای که شما را به این کوه های می رساند یکی از زیبا ترین جاده های ایران به شمار می رود. افق باز آسمان این نقطه قابلیت رصد همزمان 14 صور فلکی را دارد. این کوه ها به نام های بدبوم، مریخی، مینیاتوری و در بین محلی ها کالانی و آریا معروفند. این کوه ها شبیه به کوه های مریخ است کوه هایی که بر اثر فرسایش در طول زمان شیارهایی روی آن ایجاد شده است.
اگر چه این کوه ها به دلیل نامساعد بودنشان با گیاهان نا آشنا هستند و به بدبوم معروف اند اما با باد و باران رفاقتی دیرینه دارند .این کوه ها چندین میلیون سال زیر آب های دریای عمان قرار گرفته بودند و بعد از گذشت سال ها کم کم از زیر آب سربرآوردند. قدمتشان به دوره سوم زمینشناسی، یعنی به ۵- ۴ میلیون سال پیش برمیگردد، از جنس ماسه سنگ و مارن هستند و برخلاف کوه های مریخ که به رنگ قرمز هستند، رنگشان خاکستری روشن است. علاوه بر این، روی بدنه این کوهها سنگوارههای مختلفی از موجوداتی مثل صدفها و گوش ماهیها دیده میشود که وصف ناشدنی است، در واقع آثاری از بقایای زمانی است که کوه های مریخی زیر آب های دریای عمان بوده است. قبل از اینکه این پدیده جذاب را از نزدیک ببینم همیشه عکس های آن را دیده بودم و در مورد برنامه های مریخ پیمایی در چابهار که هرسال برگزار می گردید زیاد شنیده بودم ولی فکر نمی کردم روزی اجازه دهند که قدمهای سنگینم جسم سنگی قویشان را لمس کند.
ما با خودروی دیگری از سمن گردشگری آدینه جنوب حرکت می کردیم که نام راهنمای آنها یاسر بود و خانواده ای از تهران را راهنمایی می کرد و اتوبوس هم با تعداد 40 نفری که داشتند کمی از برنامه ما عقب تر بودند. جایی که ایستاده بودیم کمی دورتر از کوههای مریخی بود پس از نوشیدن یک چای آتیشی داغ داغ که مهمان آن خانواده تهرانی بودیم و عکس گرفتن، هر دو ماشین به سمت منطقه ای دیگری از کوههای مریخی که می توانستی دعوتشان به نشستن در کنارشان را اجابت کنی و دستانت را به دستانشان بسپاری تا چند دقیقه ای در سکوتشان غوطه ور شوی رفتیم.
بعد از اینکه کوهها اجازه دادند با سنگینی پاهایمان استواری و سکوتشان را در هم بشکنیم تا بتوانیم چند عکس به یادگار داشته باشیم راهی اسکله بریس شدیم. بریس آبادی است در ۶۰ کیلومتری شرق چابهار در دهستان نگور از بخش دشتیاری، در پس کوههای مخروطی که به بندری صیادی تبدیل شده و در حاشیه ساحلی شمالی دریای عمان در دهانه خلیج کوچکی واقع شده است. ارتفاع آن از سطح دریا ۱۰ متر و حداقل عمق آب در خور ۴ متر است بندری است زیبا در امتداد دریای عمان و روبه اقیانوس هند . اگر چه بوی ماهی کمی اذیتمان می کرد اما منطقه ای جالب بود با انواع ماهی ها و لنج های رنگا رنگ صید ماهی که پاکستان را در ذهنم تداعی می کرد.اغلب مردم محلی برای خرید ماهی به این اسکله مراجعه می کردند چون ماهی تازه بود و هم قیمت آن مناسب تر بود.در آنجا اکثر گردشگران با خرچنگ ها عکس می گرفتند ، انگار آنها چهره های محبوب عکاسی در بین آبزیان دیگر بودند .
از بریس که جاده را به سمت شرق ادامه دهید، همچنان ساحل را در سمت راست جاده خواهید دید. ۲۳ کیلومتر بعد از بریس به دوراهی «پسابندر» میرسید و اگر مسیر مستقیم را ادامه دهید بعد از ۱۷ کیلومتر به گواتر می رسید و آنجا باید با هماهنگی پست مرزبانی، وارد خلیج گواتر شوید و سپس خودرو را قبل از ساحل پارک کنید. گواتر دقیقا منطقه صفر مرزی با پاکستان می باشد که تحت شرایط امنیتی خاصی اداره می شود. گواتر را هرگز فراموش نخواهم کرد زیرا با او خاطره ای خوش و به یادماندنی دارم. خلیج گواتر جایی بود که ما باید منتظر اتوبوس می شدیم تا با بقیه بچه های تور سوار قایق های مربوط می شدیم تا بتونیم از نزدیک و همراه با دلفین های دوست داشتی با ریشه های در آب جنگلهای حرا سلامی داشته باشیم.
بلاخره اتوبوس هم از راه رسید و ما دوباره با سلمان دیدار کردیم. به سمت قایق ها راهنمایی شدیم من و سمیه به همراه 5 نفر دیگر سوار یک قایق شدیم و بچه ها نیز سوار قایق های دیگر. به درختان در آب سلامی کردیم اما متاسفانه بدون همراهی دلفین های نازنین ، زیرا باید دریا در سکوت باشد تا آنها خود نمایی کنند البته سمیه و من زمانی که در سکوت به آبی بی انتهای دریا می نگریستیم در دور دستها بازی آنها را دیده بودیم.
بعد از قایق سواری، سوار ماشین ها شدیم و برای صرف ناهار به جایی رفتیم که نامش را نمی دانم ولی فوق العاده بود .حتی وحشت ارتفاع صخره هایش با دریا خیلی بیشتر از ترس صخره وحشت بود. ولی همان زیبایی آمیخته با وحشت یک خیال وسوسه برانگیزی برای عکاسی داشت.
راستی فراموش کردم بگویم ناهار ماهی حلوا بود که با ادویه مخصوص پخته شده بود و طعمی تند و فوق العاده داشت ، البته ما غذاهای تند را دوست داشتیم چون اصولا غذا را تند می خوریم. خلاصه که من عاشق غذاهای خوشمزه اشون شده ام .بعد از صرف ناهار و جمع کردن زباله ها و ریختن غذاهای اضافی در گوشه ای برای حیوانات منطقه، سوار خودروها شدیم تا برای تماشای یک غروب دل انگیز به منطقه دیگری برویم. غروب را در صخره ای بلند رو به دریای عمان نظاره گر شدیم و چون ما اسکله بریس را براساس برنامه ریزی تور از بالای صخره ندیده بودیم با یاسین به سمت صخره مربوطه رفتیم. هر چقدر هم توصیف کنم باز هم نمی توانم بگویم چقدر زیبا بود فقط باید در سکوتش نشست و از بالایش انسانهای در حال تکاپو در اسکله را نظاره گر باشی. بخصوص در زمانی که تاریکی بر غروب سرخ رنگ خورشید چیره می شود و تلالو چراغهای روشن جذابیت خاصی به او می دهد. دیگر چیزی نمی گویم فقط عکسی می گذاریم که ببینید اگر کمی خلاقیت را چاشنی تفریح در آنجا بکنید می توانید عکسهای رویایی از اختلاف سطح انسان و اشیا بگیرید.
پس از لذت بردن از این منظره به سمت یک مدرسه که اسکان نوروزی بود رفتیم تا آبی به صورت بزنیم و بتوانیم از سرویس بهداشتی استفاده کنیم. سپس سوار خودروها شدیم و به سمت مجتمع گردشگری کوههای مینیاتوری حرکت کردیم تا در سکوت شبِ ساحلش گم شویم. سلمان از ما پرسید که به چابهار برمی گردیم تا در محل اسکانمان استراحت کنیم یا در کنار ساحل شب را به صبح می گذرانیم. ما که دوست داشتیم در خیالات خود با ساحل دریای به وسعت اقیانوس خلوت کنیم در ساحل ماندیم اما نه چادر داشتیم و نه کوله هایمان همراهمان بود. سلمان گفت من برایتان چادر و کوله هایتان را می آورم.بنابراین روی شنهای ساحل پهن شدیم و با بچه های که با تور اتوبوس بودنند مشغول صحبت شدیم و توانستیم دوستان جدیدی پیدا کنیم. بلاخره بعد از حدود یک ساعتی سلمان آمد چادر را برپا کردیم و شام را میل کردیم کیسه خوابها را باز کرده و آماده می شدیم برای یک خواب راحت. هوا مرطوب و سرد شده بود به خاطر همین سمیه و من کاپشن هایمان را به تن کردیم و هر کاری می کردیم که با شن ها دوستی نکنیم ولی آنها دوستان وفادار ما بودند که دوست نداشتن رهایمان کنند. بلاخره در انتهای شب ، زمانی که پاسپان شب پست را تحویل نگهبان روز می داد ، می رفت که در سکوت تاریک نیمه شب دریا که صدای آرام آب تداعی دنیای قبل از تولد را داشت خواب آسوده ای نمایم که صدای سلمان خواب را از چشمانمان ربود. او می گفت اگر می خواهید فیتوها را ببینید بیاید ولی آرام و بدون نور و چراغ حرکت کنید زیرا اگر روشن باشد نمی آیند. قبلا این پدیده را در عکسهای از جزیره لارک دیدم بودم حتی تصمیم داشتم که برای دیدن این پدیده تا جزیره لارک بروم .ولی الان، اینجا، وای خدای من باورم نمی شد چه اتفاق فوق العاده ای، بچه های توری که سلمان راهنمای آنها بود می گفتند دو شب هست که ما اینجا می آیم برای دیدن این پدیده ولی موفق نمی شدیم تا اینکه امشب آمدند. شاید شما هم عکسهای از دریاها دیده باشید که دریا یا سواحل آنها در شب به رنگ آبی درخشان می باشند و می درخشند بله این همان پدیده شگفت انگیز فیتو پلانکتونها می باشد که نمونه ای از آن را در تالاب صورتی به رنگ دیگر دیده بودیم، علت تشکیل این پدیده در این ساحل نیز همان دلیل تشکیل فیتوها در تالاب صورتی می باشد.
زمانی که پا در طبیعت می گذاری تازه به شگفتیهای آن و عظمت تک قدرت لایتناهی پی خواهی برد و در حقیقت زندگی بدون دیدن این شگفتیها سرابی بیش نیست.
اگر دوست دارید ما را دنبال کنید با شگفتیهای طبیعت جنوب شرقی ترین شهر از خاک کشورم در فصل سوم سفرنامه با ما همراه باشید با شروع یک روز خیس تا حس خوب لذت بردن از یک هنر زیبا در یک شب شاد در اقامتگاهی بسیار آرام .
تشکر
با تشکر از یاسین گردهانی، برای ساختن یک روز خوب و به یادماندنی و سلمان رئیسی برای یک برنامه ریزی خوب.
نکته
1-برای ارتباط با مردم محلی یادمان باشد که به سنن آنها و اعتقاداتشان احترام بگذاریم و سنت شکنی نکنید چرا که ما چند صبحاحی مهمان دیار آنها هستیم پس با رفتاری پسندیده در شان یک گردشگر مسئولانه سعی کنیم برای همیشه در دیار قلبهایشان به یادگار بمانیم.
2-زمانی گردشگر خوبی هستیم که زباله کمتری تولید کنیم و زباله های خود را در طبیعت رها نکنیم.
3-سعی کنیم به هر منطقه ای وارد می شویم صنایع دستی آن منطقه را هر چند کوچک خریداری کنیم ، زیرا هم به اقتصاد آن منطقه کمک کرده ایم هم با صنایع دستی شهرهای مختلف آشنا می شویم و ارزش یک هنر بسیار بالاست.
منبع: وبلاگ سفرهای دخترونه