زهرا احمدی
زهرا احمدی
خواندن ۱۲ دقیقه·۴ ماه پیش

درباره ی سم شپرد

سموئل شپرد (متولد ۵ نوامبر ۱۹۴۳ – درگذشته ۲۷ ژوئیه ۲۰۱۷) بازیگر، نمایشنامه‌نویس، نویسنده، کارگردان و فیلمنامه‌نویس آمریکایی بود که نیم قرن فعالیت حرفه‌ای داشت. او برنده 10 جایزه Obie برای نویسندگی و کارگردانی شد که بیشترین جایزه توسط هر نویسنده یا کارگردانی بود. او 58 نمایشنامه و چندین کتاب داستان کوتاه، مقاله و خاطره نوشت. شپرد در سال 1979 برای نمایشنامه کودک مدفون جایزه پولیتزر را برای درام دریافت کرد و نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای ایفای نقش خلبان چاک یگر در فیلم The Right Stuff در سال 1983 شد. او در سال 2009 جایزه تئاتر PEN/Laura Pels را به عنوان یک نمایشنامه نویس چیره دست آمریکایی دریافت کرد. مجله نیویورک شپرد را به عنوان «بزرگترین نمایشنامه نویس آمریکایی نسل خود» توصیف کرد.

نمایشنامه­ های شپرد به خاطر عناصر غم انگیز، شاعرانه، سوررئالیستی، کمدی سیاه و شخصیت­ های بی ­ریشه که در حومه جامعه آمریکا زندگی می کنند، شناخته می شوند. اغلب منتقدان بر سر این موضوع که سم شپرد یکی از نویسندگان نمایشنامه­ های جالب توجه و مهیج آمریکایی است بحثی ندارند.

در سال ۱۹۷۱ او در مصاحبه‌ای اظهار داشت: «در ابتدا نمی‌خواستم نمایشنامه نویس باشم. من به نوشتن پرداختم زیرا کار دیگری برای انجام دادن نداشتم. بنابراین شروع به نوشتن کردم.» شاید این گفته کمی متواضعانه باشد. اما در اینکه در نمایشنامه‌های سم شپرد گاه علائمی از بی‌میلی به قواعد درام‌نویسی و نشانه‌هایی از نارضایتی از فرم‌های رایج را نشان می‌دهند نمی‌توان شک کرد.

مکرراً کارهای او را عجیب یا خشن خوانده‌اند، به تناوب شنیده شده که او را سوررئالیست یا گوتیک یا به دفعات کمتری رئالیست اسطوره‌ای می‌نامند. اما حتی بعضی از دشمنانش هم به جادوی تئاتری‌اش و غنای ساختمانی نمایشنامه‌هایش اذعان دارند و اینکه او درباره‌ی چیزی صحبت نمی‌کند بلکه بیشتر چیزی را می‌سازد. آن‌ها اشاره می‌کنند که نبوغ او نه در ایده‌ها یا اندیشه‌ها، بلکه در ساخت تصورات بدیع نهفته است.

اغلب نمایشنامه‌های مطرح او، با موضوعاتی سروکار دارند همچون مرگ، خیانت، رویای آمریکایی، نابودی اسطوره‌های ملی، مکانیزه شدن رو به رشد زندگی آدم‌ها، جست‌وجوی ریشه‌ها و دردهای خانواده.

در مقاله‌ای که ریچارد گیلمن درباره‌ی او نوشته، شپرد را چنین توصیف کرده است:

من نخستین بار او را در سال ۱۹۶۵ در تئاتر اوپن دیدار کردم، جوانی مشابه جیمز دین با برق روشن‌فکرانه‌ای در چشمانش. حتی بعد از اینکه من بر ناامیدی اولیه‌ام از دیدن چنین اعتماد سهل و ساده‌ای غلبه کرده بودم مدتی طول کشید تا دریابم که علتی وجود نداشت که او نتواند نمایشنامه نویس یا هرچیز دیگری باشد؛ چرا که دهه‌ی پنجاه که او برآمده از آن دوران بود، دوره‌ای بود که معیارهای تازه‌ای را با خود به همراه داشت. اما اینکه او مثلا تحت تاثیر جنبه‌هایی از نویسندگی کسانی چون هارولد پینتر و یا ادوارد باند و یا عواملی از آنچه که تئاتر پوچی می‌نامیم قرار گرفته باشد مطالبی هستند که او هرگز ذکری از آن‌ها به میان نیاورده است. اما تاثیر موسیقی راک بر او انکار ناپذیر است؛ به خصوص در نمایشنامه‌هایی چون «خودکشی در آپارتمان ب» و «دندان جنایت». او همواره ادعا کرده است که عامل موسیقی به اندازه‌ی گفتار در نمایش‌هایش مهم است و اینکه همین مسئله در مورد دکورهای صحنه‌ای او نیز صدق می‌کند و به راستی دشوار می‌نماید که بیشتر کارهای او را بدون موسیقی‌اش در نظر گرفت. اما طراحی صحنه‌ی نمایش‌های او تا حد زیادی حاصل پیشرفت هنرهای زیبا و اختلاط رنگ‌ها بر سطوح صحنه است. دکورهای صحنه‌ای او این تاثیرات را در دو قطب آشکار می‌سازند. خشن بودن گاه به گاه آن‌ها، با فضاهایی گاه تهی، که در آن روشنایی مهم‌ترین یا تنها محرک یا عامل تاثیرگذار است و تاکید بر پلیدی‌ها، آشغال و زباله؛ مثلا در «کلوپ چهار-اچ» که پوشیده از کاغذ، قوطی‌های کنسرو و انبوه زباله‌هاست یا دکور نمایش «دست نامرئی» که متشکل از اتومبیل‌های اسقاط و قوطی‌های خالی کنسرو و نوشابه است. و نیز مجموعه‌ای از تاثیرات، علایق و وسواس‌ها را می‌بینیم که در کارهای شپرد نقش به سزایی را دارند. واقعی‌ترین این‌ها فرهنگ ماشینی سال‌های جوانی‌اش، داستان‌های علمی، وسترن‌های هالیوودی و اسطوره‌های غربی همراه موسیقی پاپ و برخی مراسم عبادی توام با سحر و جادوگری است، که برخی برای شفا یافتن از بلایا به آن‌ها متوسل می‌شوند.

این‌ها همراه اشکال متنوعی از دنیای مطرودان، غربت‌زدگان و رانده‌شدگان تا حدود زیادی دنیای تئاتری سم شپرد را در برمی‌گیرند.

نخستین نمایشنامه‌های شپرد در اواخر ۱۹۶۴ در نیویورک به روی صحنه رفت. اما خیلی زود درهای تئاتر اوپن که مجموعه‌ای از بازیگران، کارگردانان و نویسندگان نوگرا را در خود جا داده بود او را به سوی خود فرا خواند.

اغلب عناوین نمایشنامه‌های او، چه کوتاه و چه بلند، به گونه‌ای شناور هستند. آن‌ها به عنوان پرخاشگری، تظاهرات یا نمایش‌های تقلیدی و هزل‌گونه ظاهر می‌شوند، اما هرگز نه به عنوان عناوین سنتی در ارتباطی مستقیم یا منطقی با کارها. قبل از اینکه پرده بالا برود آن‌ها الهاماتی به مخاطب خود منتقل نموده‌اند.

خانواده و اوایل زندگی

سم شپرد در 5 نوامبر 1943 در ایلینویز به دنیا آمد. او به نام پدرش ساموئل شپرد راجرز جونیور (1917-1984) ساموئل شپرد راجرز سوم نامیده شد. پدرش معلم و کشاورز بود که در طول جنگ جهانی دوم به عنوان خلبان بمب افکن در نیروی هوایی ارتش ایالات متحده خدمت می­کرد. شپرد پدرش را به عنوان «مردی شراب خوار، یک الکلی فداکار» توصیف کرد. مادر او، جِین اِلِین (1917-1994) نیز، یک معلم اهل شیکاگو بود.

شپرد در جنوب کالیفرنیا بزرگ شد. او در نوجوانی در یک مزرعه کار می­کرد. پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان دوآرته، در دوآرته ­ی کالیفرنیا در سال 1961، به طور مختصر به مطالعه ­ی رشته ­ی دامپروری در نزدیکی کالج کوه سن آنتونیو پرداخت. زمانی که شپرد در کالج بود، شیفته ساموئل بکت، جَز و اکسپرسیونیسم انتزاعی شد. او برای پیوستن به گروه Bishop's Company، یک گروه تئاتر رپرتوار، ترک تحصیل کرد.

نویسندگی

شپرد در سال 1963 به شهر نیویورک نقل مکان کرد و به عنوان پادو در کلوپ شبانه ویلج گیت کار پیدا کرد. سال بعد، رالف کوک، سرپیشخدمت ویلج گیت، کمپانی تئاتر Theater Genesis را تأسیس کرد. دو تا از اولین نمایشنامه‌های تک‌پرده­ ای شپرد، باغ راک و کابوی‌ها، در اکتبر 1964 در تئاتر جنسیس به نمایش درآمدند. تقریبا در همین زمان بود که او نام حرفه­ای «سم شپرد» را برای خود انتخاب کرد.

در سال 1965، نمایش‌های تک‌پرده‌ای از شپرد به نام سگ و صندلی گهواره‌ای در کلاب تئاتر تجربی La MaMa تولید شد. این­ها اولین آثار از تولیدات بسیاری از کارهای شپرد در La MaMa در طول دهه های 1960، 1970 و 1980 بودند. پس از برنده شدن شش جایزه Obie بین سال‌های 1966 و 1968، شپرد با فیلم‌های من و برادر من (1968) اثر رابرت فرانک و نقطه زابریسکی (1970) اثر میکل آنجلو آنتونیونی به عنوان فیلمنامه‌نویس نیز مطرح شد.

«دهان کابوی»، با همکاری معشوقه‌اش پتی اسمیت، در آوریل 1971 در The American Place Theater به روی صحنه رفت تا اسمیت در معرض دید اولیه قرار گرفت و تبدیل به یک موسیقی‌دان معروف شد. داستان و شخصیت های دهان کابوی از رابطه شپرد و اسمیت الهام گرفته شده است. پس از شب افتتاحیه، او کار را رها کرد و به نیوانگلند گریخت، بدون اینکه چیزی به کسی گفته باشد.

مدت کوتاهی پس از آن، شپرد به همراه همسر و پسرش به لندن نقل مکان کرد. زمانی که در لندن بود، خود را در مطالعه آموزه ­های راه چهارمِ گورجیف، غوطه ور کرد. در بازگشت به ایالات متحده در سال 1975، او به مزرعه ­ای در کالیفرنیا نقل مکان کرد. شپرد به نوشتن نمایشنامه ادامه داد و یک ترم به عنوان استاد درام در دانشگاه کالیفرنیا تدریس کرد.

شپرد به عنوان فیلمنامه نویس فیلم رنالدو و کلارا، باب دیلن را در تور Rolling Thunder Revue در سال 1975 همراهی کرد. با این حال، به دلیل اینکه بیشتر فیلم بداهه بود، کارهای شپرد به ندرت مورد استفاده قرار گرفت. Rolling Thunder Logbook، دفتر خاطرات او در این تور، در سال 1978 منتشر شد. یک دهه بعد، دیلن و شپرد به طور مشترک آهنگ 11 دقیقه­ای Brownsville Girl را نوشتند که در آلبوم 1986 دیلن Knocked Out Loaded و مجموعه های بعدی گنجانده شد.

در سال 1975، شپرد در تئاتر مجیک سانفرانسیسکو به عنوان نمایشنامه نویس در محل اقامت انتخاب شد و بسیاری از آثار برجسته خود از جمله «سه گانه خانوادگی» را خلق کرد. یکی از نمایشنامه­ های این سه گانه، کودک مدفون (1978)، برنده جایزه پولیتزر شد و نامزد پنج جایزه تونی شد. این یک نقطه عطف بزرگ در حرفه او بود. دو اثر دیگر این سه گانه، نفرین طبقه گرسنه (1976) و غرب واقعی (1980) هستند. برخی از منتقدان این سه گانه را به یک مجموعه پنجگانه، از جمله حماقت برای عشق (1983) و دروغ ذهن (1985)، گسترش داده اند. غرب واقعی و حماقت برای عشق نیز نامزد جایزه پولیتزر شدند. شپرد بین سال‌های 1966 و 1984 برنده ده جایزه Obie برای نویسندگی و کارگردانی شد.

در سال 2010، دروغ ذهن، همزمان با نمایشنامه جدید شپرد، «عصر ماه»، در نیویورک احیا شد. شپرد با تأمل در مورد این دو نمایشنامه گفت که نمایشنامه قدیمی‌تر بنظر «ناجور» می ­آید و افزود: «همه شخصیت‌ها در یک جایِ شکسته، تکه‌تکه شده‌اند و قطعات واقعاً به هم نمی‌خورند» در حالی که نمایش جدیدتر « شبیه یک پورشه است، شیک است، دقیقاً همان کاری را انجام می‌دهد که شما می‌خواهید، و می‌تواند سرعتش را افزایش دهد، اما همچنین ترمزهای خوبی را به نمایش می­گذارد.»

برخی از نمایشنامه­ هایش:

· 1964: Cowboys

· 1965: Chicago / شیکاگو و سه نمایشنامه­ ی دیگر، ترجمه نورا موسوی­نیا

· 1965: Icarus's Mother / مادر ایکاروس، ترجمه شهرام زرگر

· 1966: Red Cross / صلیب سرخ، ترجمه هوشنگ حسامی

· 1969: The Unseen Hand / دست پنهان، ترجمه یاسر افتخار / دست نامرئی، ترجمه امیرعطا جولایی

· 1971: Cowboy Mouth (with Patti Smith) / دهان کابوی، سر قاتل، بی ­رحمی- عشق، ترجمه مسلم آئینی

· 1972: The Tooth of Crime / دندان جنایت، امیرعطا جولایی

· 1975: Killer's Head/ دهان کابوی، سر قاتل، بی­ رحمی- عشق، ترجمه مسلم آئینی

· 1978: Curse of the Starving Class / نفرین طبقه گرسنه، ترجمه منوچهر خاکسار هرسینی

· 1978: Buried Child/ کودک مدفون و غرب واقعی، ترجمه داریوش مهرجویی

· 1978: Tongues (with Joseph Chaikin) / زبان­ ها، ترجمه محمدعلی کفاش زاده

· 1980: True West/ غرب حقیقی، ترجمه امیر امجد / کودک مدفون و غرب واقعی، ترجمه داریوش مهرجویی

· 1981: Savage/Love (with Joseph Chaikin) / دهان کابوی، سر قاتل، بی ­رحمی- عشق، ترجمه مسلم آئینی

· 1983: Fool for Love / گول عشق، ترجمه محمدرضا عرفانی / عشق و نفرین، ترجمه اشکان خطیبی

· 1985: A Lie of the Mind

· 1996: When the World Was Green (A Chef's Fable) (with Joseph Chaikin) / وقتی دنیا سبز بود، ترجمه پگاه فردیار

· 2004: The God of Hell / خدای جهنم، ترجمه محمدعلی کفاش زاده / خدای دوزخ، ترجمه وازریک درساهاکیان

· 2007: Kicking a Dead Horse / لگد زدن به اسب مرده، ترجمه علی منصوری

· 2012: Heartless / دل­کنده، ترجمه اشکان خطیبی

· 2014: A Particle of Dread (Oedipus Variations) / جاسوس اول شخص، ترجمه حمیدرضا رفعت نژاد / جاسوس اول شخص، ترجمه آراز بارسقیان / رد ترس، ترجمه نفیسه کریمی

بازیگری

شپرد حرفه بازیگری سینمایی خود را زمانی آغاز کرد که در فیلم روزهای بهشتِ ​​ترنس مالیک (1978) بازی کرد. این امر منجر به بازی در دیگر فیلم ­ها، از جمله فیلم رستاخیز (1980) و برجسته‌ترین نقش شپرد در نقش چاک یگر در فیلم The Right Stuff (1983) شد. بازی در این نقش برای شپرد نامزدی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را به ارمغان آورد. در سال 1986، «حماقت برای عشق» توسط رابرت آلتمن به همراه شپرد در نقش اصلی اقتباس شد. همزمان نیز «دروغ ذهن» در آف-برادوی اجرا می شد. و شپرد به طور پیوسته به عنوان یک بازیگر سینما کار می کرد. این دستاوردها با هم، او را روی جلد نیوزویک قرار داد.

در طول سال­ها، شپرد به طور گسترده در مورد نمایشنامه نویسی و دیگر جنبه ­های تئاتر تدریس می­کرد. او کلاس­ها و سمینارهایی را در کارگاه ­های مختلف تئاتر، جشنواره­ ها و دانشگاه­ ها برگزار کرد. شپرد در سال 1986 به عضویت آکادمی هنر و ادبیات آمریکا انتخاب شد و در سال 1986 به عنوان عضو آکادمی هنر و علوم آمریکا انتخاب شد. در سال 2001، شپرد نقش ژنرال ویلیام اف گاریسون را در فیلم Black Hawk Down بازی کرد. اگرچه شپرد برای یک نقش مکمل انتخاب شد، اما علاقه مجددی به استعداد خود برای بازیگری روی صفحه نمایش داشت.

در سال 2011، شپرد در فیلم Blackthorn بازی کرد. آخرین حضور او در فیلم Never Here بود، که در ژوئن 2017 برای اولین بار به نمایش درآمد اما در سال 2014 فیلمبرداری شده بود. شپرد همچنین از سال 2014 تا 2017 در مجموعه تلویزیونی Bloodline ظاهر شد.

کارگردانی

شپرد در آغاز کار خود نمایشنامه­ های خود را کارگردانی نکرد. نمایشنامه های اولیه او تعدادی کارگردان مختلف داشت، اما اغلب توسط رالف کوک، بنیانگذار تئاتر جنسیس کارگردانی می­شد. شپرد بعداً رابطه موفقی در قالب نمایشنامه نویس-کارگردان با رابرت وودراف، که اولین اجرای کودک مدفون (1982) را کارگردانی کرد، شکل داد. در طول دهه 1970، شپرد به این نتیجه رسید که دیدگاهش برای نمایشنامه‌هایش مستلزم کارگردانی آنهاست. او از آن زمان به بعد بسیاری از نمایشنامه­ های خود را کارگردانی کرد. او جز چند مورد استثنا، نمایشنامه­ های نمایشنامه نویسان دیگر را کارگردانی نکرد. او همچنین دو فیلم را کارگردانی کرد اما طبق گزارش ­ها کارگردانی فیلم را به عنوان یک علاقه اصلی نمی­دید.

جمع بندی

شاید بیشتر از هر نمایشنامه نویس دیگری که می‌شناسیم، کارهای شپرد غیر قابل تقسیم‌بندی به دوره‌ها و مراحل رشد و یا پیشرفت است. تنها استثنا در این مورد، آخرین نمایش‌های او هستند که به نظر می‌رسد دربرگیرنده‌ی دوره‌ای سخت و مشکل برای نویسنده‌اش باشد. مضمون‌هایی با دست‌مایه‌های سیاسی، جامعه‌شناسانه و اخلاقی، اما محتوی حقیقی آن‌ها تظاهر یا نمایش این مضامین نیستند. آن‌ها به عنوان جبر، اختیار و نکات پرسش‌انگیز، همواره وجود دارند و اگر به لحن دیگری بخواهیم بگوییم می‌شود گفت: زندگی ما خود تئاتری است، ما می‌خواهیم همان‌گونه که در تئاتر دیده می‌شویم (اشاره به ریشه‌ی یونانی کلمه «تئاتر» به معنی محلی برای دیدن) خود را نشان دهیم. اما همواره موانعی بر سر را این آرزو و میل انسان‌ها وجود دارد.

سم شپردتئاترنمایشنامهنمایشنامه نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید